بسم الله الرّحمن الرّحيم هم خدا را شکر ميکنيم، هم به فال نيک ميگيريم، آخرين روز ماه مبارک رمضان هست، در ساعات و لحظات آخر ماه مبارک رمضان هستيم، از خداي متعال مدد ميگيريم، از شهيد اين ماه آقا اميرالمومنين علي(ع) مدد ميگيريم و اميدوار هستيم به برکت شبهاي قدري که پشت سر گذاشتيم، خداي متعال آنچه که در قلب ماست، به زبان ما جاري کند، اولاً من بايد خدا را شکر کنم که خداي متعال توفيق داد و در دوران دفاع مقدس و قبل از آن، شرف حضور در مناطق عملياتي را پيدا کردم. من از اول سال 59 به دليل حوادث تلخي که براي ملت ما و کشور ما بوجود آمد، قبل از جنگ، به همراه جمعي از برادران عزيزي که آنها هم به شهادت رسيدند توفيق حضور در کردستان را پيدا کردم و مسؤوليت راهاندازي بهداري رزمي را در قائله کردستان در مبارزه با ضد انقلاب به عهده من بود که آنجا خودش يک پرونده مفصلي است، من قريب به يک و نيم سال در کردستان خدمت کردم و مسئوليت همراهي با نيروهاي عملياتي را براي پاکسازي مناطق عملياتي و آزادسازي شهرهاي اشغال شده توسط ضد انقلاب را داشتيم. يکي از کارهايي را که ما در کردستان قبل از جنگ انجام داديم، غير از همراهي نيروهاي خودمان و بهداشت و امداد خاص رزمندگانمان که بايد انجام ميداديم ، در هر محور عملياتي که رزمندگان اسلام وارد ميشدند و آن منطقه را از لوث ضد انقلاب پاک ميکردند، بايد خانه بهداشت، درمانگاه آن بخش، خانه بهداشت آن روستا، يا بيمارستان آن شهري که از بين رفته بود و مردم محروم بودند از گرفتن خدمات بهداشتي و درماني ، راهاندازي ميکرديم. طي اين مدت در کردستان ، تقريباً اکثر واحدهاي بهداشتي و درماني که براي مردم درست شده بود ولي به دليل حضور ضد انقلاب متأسفانه تعطيل شده بود یا به صورت کاملاً نيمه تعطيل درآمده بود و دهها درمانگاه و چندين بيمارستان ، با کمک هيئتهاي پزشکي که از دانشگاههاي علوم پزشکي تهران، مشهد، يزد، شيراز و جاهاي مختلف ميآمدند فعال و راهاندازي شد و مردم شريف کردستان طعم خدمات بهداشتي و درماني را پس از شکست ضد انقلاب در آنجا چشيدند. درمانگاههاي سپاه در محورهاي عملياتي، در روستاها، در شهرهايي که آزاد ميشد يکي پس از ديگري فعال ميشد و غير از خدمات به نيروهاي رزمنده ؛ درب درمانگاههاي سپاه- اين را که عرض ميکنم براي قبل از جنگ است- به روي مردم محروم منطقه هم باز بود و خدمات پزشکي، درماني و بهداشتي به آحاد مردم ارائه ميشد. يک خاطرهاي را که من همينجا بايد عرض کنم اينکه اثر وضعي خدمت پزشکي و درماني روي مردم چگونه است، ما يکي از محورهايي که در آنجا عمليات انجام داديم محور توريور بود، در کردستان، بعد از اين که رزمندگان آن محور را آزاد کردند، ما تيم پزشکيمان را مستقر کرديم در يک ايستگاه بهداشتي که در آنجا بود ؛و شروع کرديم به ارائه خدمات پزشکي و دارويي به مردم؛يکي از اين خانواده ضد انقلاب، بچهاش مريض بود، بچهاش را به درمانگاه سپاه آورده بود و به دليل بيماري شديد و نبودن پدر بالاي سر خانواده، چون پدر ملحق شده بود به ضد انقلاب، و معمولاً حالا يا شبها ديروقت به خانه ميآمد، بالاخره در وقت روز و فعاليت آنها خانه نبودند. اين خانم وقتي که بچهاش مريض ميشود، بچه را در آن شرايط ميآورد، ميگويند سپاه يک درمانگاهي را داير کرده و به درمان سپاه مراجعه ميکنند. و بعد از اينکه بچه آمد و تحت مداواي پزشک قرار گرفت، به دليل اسهال و استفراغ شديد بايد سرم تراپي ميشد، سرم برايش وصل شد، بالاخره بيمار بهتر شد، بيماري که مادر احساس ميکرد هر لحظه ممکن است بچهاش از دست برود به دليل نبود امکانات و شرايطي که در منطقه بود. بچه با يک حال خوب از درمانگاه سپاه مرخص ميشود و ميرود، بعد که رفته بود آقاي اين خانه که به گروههاي ضد انقلاب وصل شده بود ، وقتي که به خانه ميآيد و خانم او برايش تعريف ميکند که شما ميرويد با کساني ميجنگيد که اينها وقتي که ما گرفتاريم و مشکلات داريم اينها ما را تحت مداوا و درمان قرار ميدهند، آيا اين درست است؟! و بايد شما با نظام جمهوري اسلامي اينطور برخورد کنيد؟! بالاخره خانم اين آقا، اين آقا را وادار ميکند که شما بايد بروي سلاحت را تحويل همين درمانگاه بدهي و ايشان آمده بود و سلاحي را که روبروي رزمندگان اسلام گرفته بود، روبروي بچههاي سپاه و ارتش و بسيج گرفته بود، اين سلاح را به درمانگاه سپاه تحويل داد، و گفته بود به مسئولين بگوييد که من ديگر با توجه به اين نوع خدمتي که خودم احساس کردم از ناحيه نيروهاي انقلاب و نيروهاي سپاه ، ديگه هرگز حاضر نيستم به سوي اين نيروها تيري را شليک کنم. ميخواهم بگويم اثر وضعي خدمات پزشکي در يک نقطه محروم مثل کردستان، قبل از جنگ، چه تأثيري گذاشت، چه آثاري داشت ، چه بازتابي داشت و چه اثر عميقي را در منطقه گذاشته بود. ما بعد از جنگ، يعني بعد از کردستان، در کردستان بوديم که جنگ آغاز شد. من آن روز هم خودم در کردستان بودم، هم خانمم، خانمم هم با من آمده بودند. اولين بار من حکمي را گرفته بودم از تهران به منطقه غرب کشور، آمدم خدمت شهيد بروجردي(رحمت الله عليه)، ايشان در کرمانشاه مستقر بود. من گفتم اين حکم را دارم، يک دوره پزشکياري را هم آن روز اوايل سپاه در تهران پيشبيني کرده بودند، ما اين را ديده بوديم، و از اصفهان هم اعزام شده بوديم، آمديم خدمت شهيد بروجردي گفتيم ما در خدمت شما هستيم. يک خاطره قشنگي هم از شهيد بروجردي دارم که بعداً براي شما سر موقع عرض ميکنم. ايشان گفتند شما کجا ميخواهيد برويد؟ گفتم هرجا که شما امر بفرمائيد، گفت که ما کردستان را داريم، پاوه را داريم، ايلام را هم داريم، سرپل ذهاب را هم داريم. گفتم براي من اولويت دست شما است. هرجا که بفرماييد. گفت براي من الان کردستان اولويتاش بيشتر است. ما با يک برگه کاغذ کوچکي که الان من دارم، ايشان نوشت: به فرمانده قرارگاه مشترک ارتش و سپاه در سنندج _که آن موقع شهيد صياد شيرازي(رحمتالله عليه)و برادر عزيزمان آقاي رحيم صفوي فرمانده اين قرارگاه مشترک سپاه و ارتش بودند _ ما را معرفي کردند. در واقع کار ما با آن يک برگه کاغذ کوچک در کردستان از اول سال 59 شروع شد. که حالا من اشاره مختصري به خدماتي که در آن موقع ارائه شد کردم، اين که مسئول بهداري سپاه بودم در آن منطقه، بهداري استان هم به دليل اينکه معضلاتي را داشتند يک حکمي را براي من زده بودند به عنوان بازرس ويژه خودشان که ما هر محوري را که ميرويم بتوانيم واحدهاي درمانيشان را که ضد انقلاب تعطيل کرده، از موضع بهداري استان هم ما آن واحدها را بتوانيم کمکشان کنيم که راهاندازي شود. تا اينکه که بالاخره جنگ شروع شد. جنگ که شروع شد ما در کردستان بوديم، خانم من در فرودگاه مستقر بود و من در درمانگاهي که راهاندازي کرده بوديم در سنندج به نام درمانگاه شهيد قاضي مستقر بودم. يک مرتبه نزديک ظهر بود، هواپيماهايي را بالاي آسمان سنندج ما مشاهده کرديم که تصور هم نميکرديم که اينها هواپيماهاي عراقي باشد و بخواهد جنگ هوايي به اين گستردگي شروع شود. بالاخره لحظهاي نگذشت که صداهاي شکستن موجهاي شديدي ديوارهاي صوتي شنیده شد و صداي مهيبي تمام سنندج را، بلکه تا کيلومترها فاصله از سنندج را لرزاند به طوري که آن درمانگاهي که ما خودمان بوديم تمام شيشههايش در اثر شکستن ديوارهاي صوتي ريخته شد و پشت سر هم راکتهايی به زمين می خورد و انفجار شروع شد و ما تازه متوجه شديم که واقعاً يک حمله هوايي صورت گرفته، حالا کجا حمله صورت گرفت؟ فرودگاه سنندج را زده بودند، همزمان با فرودگاههاي ديگر کشور را که زده بودند، خانم من هم در فرودگاه سنندج، يک ايستگاه درماني درست شده بود که رزمندگانمان که مجروح ميشوند ميآورند درون فرودگاه، آنجا يک مراقبتي کنند و بعد با هواپيماهاي سی 130 از آنجا به شهرهاي دیگر منتقل کنند. ما بلافاصله سوار آمبولانس شديم و با تعدادي آمبولانس از درمانگاه شهيد قاضي راه افتاديم آمديم به فرودگاه سنندج، ديديم يا الله، تمام باند فرودگاه را هواپيماهاي دشمن مثل اينکه شخم بزنند باند فرودگاه را راکت زده بود، يک هواپيما در فرودگاه از بين رفته بود. برج مراقبت را زده بودند و تعدادي در همان فرودگاه مجروح و شهيد شده بودند. ما رفتيم ديديم خانم بنده و تعداد ديگري از خواهران که در آنجا بودند که بايد يادشان را گرامي بداريم از جمله خانم خنجري که من اسم ايشان را يادم رفت به شما بگويم، اينها در فرودگاه بودند و در آن فضاي سنگين ترس و رعب و وحشت اين خانمها مثل شير در حال پانسمان و مراقبت از مجروحان بودند. که واقعا ما خودمان که مرد بوديم و آمديم آن فضا را ديديم، تعدادي مجروح شدند، تعدادي شهيد شدند، انفجارهاي پيدرپي، ولی اين خانمها با شجاعت تمام داشتند مجروحين را پانسمان ميکردند در حدي که در يد اختيار و تخصصشان بود، جلوي خونريزيشان را بند بياورند. که اين يک خاطرهاي را از شروع جنگ خدمت شما عرض کردم. بالاخره قرار شد تعدادي از مسئولين از کردستان بروند به کمک دوستانمان در خوزستان، که آن موقع آقاي رحيم صفوي که بعداً فرمانده کل سپاه شدند و شهيد صياد شيرازي(رحمت الله عليه)، مأمور شدند جلسهاي گذاشتند، همه را جمع کردند،من هم خودم در آنجا بودم، تعدادي را انتخاب کردند که بيايند به خوزستان. که از جمله آنها خود آقاي رحيم ، آقاي احمد کاظمي ، آقاي احمد متوسليان، حاج همت و حسين خرازي بودند، اينها کساني بودند که از آن گروه انتخاب شدند، من آن روز انتخاب نشدم. علت اين که انتخاب نشدم (خيلي هم علاقه مند بودم که با آنها بروم به خوزستان) شهيد صياد و آقا رحيم به من گفتند که شما الان کاري که در اينجا ميکنيد، کارتان هنوز ابتر است، بايد شما دنبال کنيد که بقيه واحدهاي امدادي و درماني را هم فعال کنيد، تا ما برويم خوزستان ببينم زمينهها چگونه هست و بعد شما به ما ملحق شويد، به همين دليل در واقع من توفيق نداشتم در موج اول با اين فرماندهان عزيزمان در مهر ماه 59 بتوانم بروم به خوزستان، لذا من کار خدمتم را در کردستان ادامه دادم و با هفت هشت ماه فاصله به دوستانمان ملحق شدم و در واقع من شدم مسئول بهداري رزمي عمليات بزرگ فتحالمبين. از دي ماه سال 1360 آمديم خوزستان، از بهمن ماه شروع کرديم به اينکه بايد محورهاي عملياتي بهداري خوزستان را ساماندهي ميکرديم. لذا دو ماهي فرصت داشتيم ، محورهای عملياتي دارخوين، آبادان، سوسنگرد و دزفول را رفتيم. خب آنجا واقعا آن روزي که ما رفتيم در سال 60 که حدود يک سال از جنگ گذشته بود، وضع بهداشت و درمان جبهه ساماندهي قوي نداشت، البته نيروهاي داوطلب آمده بودند، خانمها و آقايان، خانمها در خط مقدم به رسيدگي به مجروحين مشغول بودند. ولي يک متولي واحدي نداشت. جبهه از نظر فرماندهي داشت آرام آرام ساماندهي ميشد. بني صدر ديگر حذف شده بود، آن مخالفتهايي که بني صدر با مجموعه نيروهاي سپاه و بسيج داشت برداشته شده بود و آرام آرام يک وحدت و انسجامي در فرماندهي جبهه تحت نظر مستقيم حضرت امام(قدس الله) به عنوان فرمانده کل قوا درست شده بود ولي واحدهاي زيرمجموعه فرماندهي هنوز در حال شکلگيري بود که ما رسيديم به خوزستان و به من مأموريت دادند_برادر عزيزم آقاي محسن رضائي و آقا رحيم _ که شما بهداري رزمي جبهه را سازماندهي کنيد، ساماندهي کنيد و براي هر بخشي مسئولي را تعيين کنيد و به فرماندهان معرفي کنيد. در واقع اين کار از عمليات فتحالمبين آغاز شد ما وظايفي را نوشتيم براي محورهاي عملياتي، مسئولين بهداري محورهاي عملياتي را مشخص کرديم، مسئول بهداري تيپها، مسئول بهداري لشکرها را من يادم هست که از آنها نام ببرم مثلا برادر عزيزمان سردار حاج احد را به عنوان مسئول اداري قرارگاه نصر برديم و به شهيد حسن باقري که فرمانده قرارگاه نصر بود از طرف سپاه معرفي کرديم، يا جناب آقاي عسگرينژاد را به قرارگاه قدس معرفي کرديم، همينطور افراد مختلفي را براي قرارگاهها تعيين کرديم و از جمله براي تيپها. بهداري براي عمليات فتحالمبين يک مديريت واحدي را پيدا کرد، از نزديکترين فاصله به خط مقدم تا شهر اهواز. در واقع من مسئول بهداري عمليات فتحالمبين بودم در کل استان خوزستان. فقط ما در عمليات فتحالمبين، 3 بيمارستان صحرايي را دائر کرديم که اين بيمارستانهاي صحرايي در عقبه لشکرها و قرارگاههاي لشکري دائر شده بود، بعد اورژانسهاي صحرايي که شايد حدود 12 اورژانس صحرايي براي عمليات فتحالمبين آماده شد و تعداد زيادي نقاهتگاه در دزفول و انديمشک و اهواز پيشبيني کرديم. ستاد تخليه مجروحين را در پایگاه وحدتي دزفول و فرودگاه اهواز فعال کرديم و بيمارستان شهيد کلانتري را براي اولين بار در جبهههاي جنوب با مسئوليت شهيد عزيزمان دکتر رحماني که آن موقع ايشان معاون درمان بهداري سپاه بود و ما از ايشان خواهش کرديم آمدند جنوب و شدند مسئول اولين بيمارستان شهري رزمندگان اسلام مستقر در جنوب.ايشان شدند مسئول بيمارستان شهيد کلانتري که در انديمشک آماده شد براي عمليات فتحالمبين . قرارگاه مرکزي معمولا براي عملياتها جلساتي را با وزرا ميگذاشتند که آنها را در جريان عمليات قرار دهند که آنها حمايتهاي لازم را از جبهه و عمليات انجام دهند.اين جلسات در استانداري خوزستان برگزار ميشد. جناب صياد و آقا محسن آن جلسه را مشترک ميگذاشتند، وزير را نسبت به عمليات توجيه ميکردند و حمايتهاي وزارت خانه را درخواست ميکردند. همين جلسه را با وزير وقت بهداري آن موقع آقاي دکتر منافي گذاشتند، من را هم دعوت کردند، من در آن جلسه بودم. حالا يک خاطره را عرض کنم، اين بخشي از وقايع جنگ است که بايد حداقل ثبت و ضبط شود. من آن موقع 23 سال داشتم. دانشجوي دانشگاه اصفهان بودم، جنگ تازه شروع شده بود. رفتم کردستان و ديگه درسم را نتوانستم ادامه دهم. بعد رفتم جنگ و در جبهه هم ماندم. يعني درسم را هم در رشته کارشناسي بهداشت ادامه ندادم که حالا بعداً آمدم- بعد از جنگ- اين رشته را در کارشناسي و کارشناسي ارشد ادامه دادم. جلسه با حضور شهيد صياد، آقاي محسن رضايي و آقاي دکتر منافي تشکيل شد. خوب شهيد صياد در مورد عمليات فتحالمبين توضيح دادند که عمليات چگونه است. و گفتند که تيمهاي پزشکي و بيمارستانها براي پذيرش مجروحان آماده باشند. آقاي دکتر منافي اولين سوالي که از فرماندهان جنگ کرد، پرسيد خوب چقدر مجروح فکر ميکنيد ما بايد بپذيريم؟ شهيد صياد و آقا محسن به هم نگاه کردند و هردوشان به من نگاه کردند. يعني به من اشاره کردند که شما بگوييد که برآوردتان چقدر است؟ من گفتم بر اساس تجربهاي که ما از عملياتهاي قبلي داريم، عمليات طريقالقدس و عمليات ثامنالائمه، پيشبيني ما حدود 14 هزار يا 15 هزار مجروح است. تا من اين را گفتم، دکتر منافي خيلي ناراحت شد، و گفت که ما نميتوانيم. عمليات نکنيد، ما اصلاً تمام تختهاي بيمارستانيمان در استان خوزستان زماني که جنگ نشده بود زير 2500 تا بود، ما 15 هزار مجروح را کجا ببريم؟! ما نميتوانيم، ما اين ظرفيت را نداريم. تا اين برخورد را از ناحيه دکتر منافي ، شهيد صياد و آقا محسن ديدند يک خوردهاي به من اخم کردند که چرا شما همچين برآوردي را داريد و وقتي که من ديدم دکتر منافي اينطوري برخورد کرد، من حقيقتاً خودم دلم لرزيد که نکند اين نوع نگاه وزير بهداري ترديدي در انجام عمليات فرماندهان ما ايجاد کند. من همان موقع توسلي پيدا کردم به حضرت فاطمه زهرا(س) و من تا قبل از اينکه نظرم را بگويم شهيد صياد پرسيد: شما نظر رئيس بهداري نيروي زميني ارتش را پرسيديد؟ من گفتم نه ايشان نيامدند اهواز، گفت خوب من به ايشان ميگويم که ايشان بيايند و به شما در اين برآورد کمک کنند، ممکن است برآورد ايشان دقيقتر باشد. گفتم مانعي ندارد، آنها بيايند، ما در خدمتشان هستيم و با هم مشورت ميکنيم. ولي من اين را که گفتم، اينها همه مجروحيني نيستند که به يمارستان نياز داشته باشند، تا من اين را گفتم دکتر منافي يک خوردهاي چهرهاش باز شد، آقا محسن و شهيد صياد هم يک خوردهاي چهرهشان بازتر شد. من گفتم نه تعدادي از اينها مجروحيني هستند که بيمارستان نياز ندارند. حداکثر 10 تا 20 درصد اينها نياز به بيمارستان دارند، بقيهشان را ما برايشان فضاهايي را پيشبيني ميکنيم. گفت خب آن فضاها چي هست؟ من آن موقع به ذهنم افتاد که اسمش را بگذاريم نقاهتگاه، در واقع آن روز موضوع نقاهتگاه مطرح شد و ما گفتيم که سالنهاي ورزشي را ميگيريم، تخت سربازي در آن ميگذاريم و کادر پزشکي و پرستاري در آن قرار ميدهيم. تعدادي از مجروحين ما مجروحيني هستند که جراحتهاي سطحي دارند و اينها نياز به مداواي شديد اتاق عمل و بستري ندارند، اينها بايد يک جايي قرار بگيرند که لباسهايشان عوض شود، پانسمانهاي سطحي براي آنها انجام شود، يک تغذيه اوليه صورت بگيرد و خستگي در کنند. ديگه اينها ميتوانند آزاد شوند و يا برگردند به واحدهاي عملياتيشان و يا ما اينها را با قطار اعزام ميکنيم به شهرهاي عقبه، اينها نياز به عمل جراحي در خوزستان ندارند، اينها ميتوانند بروند در شهرهاي عقبه هم فرصت دارند، مثلاً ترکش کوچکي دارند ميتوانند بروند در بياورند و جراحتشان جراحتي نيست که شدت یابد. اينها در شهرهاي عقبه تحت مداوا قرار ميگيرند. تا ما اين را گفتيم فضا عوض شد، آقاي دکتر گفت حالا درست شد، گفت شما چقدر تخت نقاهتگاه ميتوانيد درست کنيد؟ گفتيم ما در اهواز بالاي 6 هزار تخت نقاهتگاه ميتوانيم درست کنيم. گفتند ظرف چه مدت؟ گفتم ما ظرف کمتر از يک هفته همه اينها را ميتوانيم فراهم کنيم. ايشان خيلي خوشحال شد، گفت خيلي خوب است. گفت ما هم به بيمارستانها ميگوييم که بيماران غیر اورژانس را بستري نکنند، تيمهاي پزشکي را هم براي کمک به بيمارستانها_چون يک سري از تيمهاي پزشکي به دليل جنگ رفته بودند_ ميفرستيم، به اين صورت ،جلسه تثبيت شد و يک سري وظايفي برعهده ما سپرده شد، قرار شد نقاهتگاهها ، بيمارستانهاي صحرايي و اورژانسهاي خط مقدم را آماده کنيم، قرار شد ستاد انتقال مجروحين را در فرودگاهها فعال و ستاد تخليه مجروحين را در راه فرودگاه هماهنگ کنيم، آنها هم وظيفهشان اين شد که بيمارستانهاي خوزستان را تجهيز کنند و نيروهاي پزشکي را اعزام کنند و فضا را براي پذيرش مجروحين عمليات فتحالمبين آماده کنند. لذا به اين صورت کار عمليات در فتحالمبين انجام گرفت و حالا جالب است شما بدانيد برآورد ما هم درست از آب درآمد. بعد جلسهاي گذاشتيم با مسئول اداري ارتش و از ايشان برآورد خواستيم، ايشان برآوردشان 2 تا 3 هزار مجروح بود که گفتم اين برآوردي که شما داريد در غالب يک جنگ کاملاً برابر يا جنگ برتر است و زماني است که واحدهاي ارتش تحت پوشش ناتو جنگ انجام بدهند چون آنها قوارهها و جدولهايشان را از آنجا گرفته بودند. ما که اينجا فقط خودمان هستيم و خداي متعال، کسي که از ما حمايت نميکند و هرچه آتش سنگين بمب و راکت و توپ و تانک هست بر سر ما است و اين برآورد، برآورد درستي نيست، اتفاقا برآوردي که پيشبيني شده بود، اين برآورد درست درآمد و حدود 14 و نيم هزار مجروح داشتيم که البته بيش از 3، 4 هزار تا از آنها مجروحيني بودند که بايد تحت درمان بيمارستاني و عمل جراحي قرار ميگرفتند که بحمدالله در آن عمليات بهداري براي اولين بار با اين حجم از مجروحين، خيلي خوب درخشيد، فکر ميکنم براي عمليات فتحالمبين تعداد کادر پزشکي که فقط در بهداري جنوب سازماندهي کرده بوديم براي نقاهتگاه ها و بيمارستانهاي صحرايي و اورژانسها که اينها همه از استان ها آمده بودند، همه از تهران،از اصفهان، از يزد، از مشهد، از تبريز اينها از اينجاها اعزام شده بودند، حدود 3 هزار نفر کادر پزشکي و پرستاري آمدند و اينها غير از نيروهاي پزشکي در بيمارستانهاي استان بودند. فقط در مراکز درماني خودمان در محورهاي عملياتي مستقر شدند و يک کار عظيمي را انجام دادند که امام در پيامي که در پايان عمليات فتحالمبين صادر کردند خيلي از گروه پزشکي تشکر کردند. پيامي را که امام دادند اين بود که من دقيقا يادم هست؛ امام فرمودند که: خداوندا به امدادگران و طبيباني که خانههاي امن خود را رها کردند و پابهپاي خط شکنان به معالجه و مداواي مجروحين و مصدومين جنگ پرداختند، عزت، عظمت، شرافت، سلامت دنيا و آخرت عطا فرما. ببينيد در اين پيام کوتاه ولي پرمغز امام چند تا نکته وجود دارد: 1 – اين که امام از عملکرد کادر پزشکي و پرستاري راضي بود؛ اين خيلي مهم است که امام مسلمين، نايب امام زمان و فرمانده کل قوا از عملکرد گروه پزشکي و پرستاري و امدادگران راضي بود. 2 – امام شهادت داد که اين گروه پزشکي و گروه پرستاري پا به پاي خط شکنان بودند يعني رزمنده بودند. 3 – امام در اين پيامشان فرمودند: شما خانههاي امن خود را رها کرديد و خطر را پذيرفتيد و جانتان را در دستتان گرفتيد 4 – امام اينها را دعا کردند و دعاي آن روز امام امروز در جامعه پزشکي ما کاملا جلوهاش روشن است. من بارها اين را عرض کردم که دعاي آن روز امام به اجابت نشسته و ما اين همه پيشرفت در بخشهاي مختلف حوزه پزشکي بعد از جنگ پيدا کرديم ، اولا در حوزه دانشگاهها در زمان جنگ حداکثر 8 تا 9 تا دانشگاه داشتيم. دانشگاه مادر و فعال. الان ما 46 دانشگاه علوم پزشکي داريم. متوجه هستيد! اين توسعه گسترده دانشگاه هاي علوم پزشکي و دانش پزشکي است. تربيت وسيع پزشک و متخصص و پرستار در کشور واقعا يکي از آثار و برکات دفاع مقدس است و آن دعاي امام است. يعني اگر دعاي امام نبود و اگر آن حضور جانانه گروه پزشکي و پرستاري در جبهه نبود قطعا ما امروز اين وضعيت را نداشتيم، ما امروز فقط در نيروهاي مسلح دو دانشگاه علوم پزشکي داريم در حالي که در دوران دفاع مقدس يک مرکز علوم پزشکي هم نداشتيم. ما در دوران جنگ چند مرکز آموزشي داشتيم، حداکثر در سطح پزشکيار و پرستار ميتوانستيم در نيروهاي مسلح تربيت کنيم. دانشگاههاي علوم پزشکي نیروهای مسلح داراي چندين مرکز تحقيقاتي هستند. دانشگاه علوم پزشکي بقيهالله(عج) علاوه بر اين که دانشگاه علوم پزشکي است، يک پژوهشگاه علوم پزشکي است، با 3 پژوهشکده و 15 مرکز تحقيقاتي، در دانشگاه علوم پزشکي سپاه که وابسته به نيروهاي مسلح است، ما الان بيش از 16، 17 رشته دستيار تربيت ميکنيم، رزيدنت تربيت ميکنيم و در 5 رشته، فوق تخصص تربيت ميکنيم، در دانشگاه علوم پزشکي ارتش هم همينطور است. امروز رتبه و درجه علمی دانشگاههای پزشکي سپاه و ارتش عليرغم اينکه دانشگاههاي جواني هستند در مقياس کشور در رتبه بسيار بالايي هستند. سال 86 که اين درجه بندي انجام گرفت، دانشگاه علوم پزشکي بقيهالله رتبه 5 را در سطح دانشگاههاي علوم پزشکي کشور کسب کرد. و در سال 87 دانشگاه علوم پزشکي ارتش رتبه نهم را کسب کرد، از رتبه بيست و نهم. و اين بيانگر اين است که چه توسعهاي ما در بخش پزشکي داريم، من بارها عرض کردم امروز پزشکي ما از پزشکي اروپا قطعا جلوتر است. از نظر کيفيت، از نظر سطح آموزش متخصصين. چند نفر از دوستان من که زمان جنگ با ما بودند، اينها براي تحصيل پزشکي رفتند در کشورهای انگليس ، آلمان و ايتاليا درس خواندند ، ولي وقتي که برگشتند عليرغم اين که آنجا بُرد گرفته بودند و برگه فارغالتحصيلي هم به آنها داده بودند وقتي که آمدند ايران و در مقياس با فارغالتحصيلان ايران قرار گرفتند توسط گروههاي تخصصي، سطح دانش اينها را متوسط 6 ماه تا 1 سال بلکه 1 و نيم سال پايينتر از ايران تشخيص دادند. دوست بنده که در ايتاليا درس خوانده بود، آقاي دکتر اميري که آنجا فوق تخصص هم گرفته بودند و برد هم گرفته بود آمد اينجا مدرکشان را معادل سال سوم قلب ايران قرار دادند و گفتند شما در اين بخشها ضعيف هستيد و بايد تحصيلات تکميلي ببينيد تا شما را در ايران متخصص تلقي کنيم. لذا قطعا و يقينا پزشکي ما از پزشکي اروپا جلوتر است. و پزشکي ما به برکت دفاع مقدس بخصوص گروه جراحي، در رتبههاي پزشکي آمريکا است، بلکه در رقابت ما امروز در گروه جراحي هيچ مشکل و معضل جراحي نداريم که خود گروه جراحيمان و متخصصان پزشکيمان نتوانند حل کنند. پيچيدهترين اعمال جراحي را در خود ايران انجام ميدهند، بزرگترين اعمال سنگين پيوندها را در ايران انجام ميدهند. ما در دهها رشته، پيوند داريم، و فوق تخصص داريم. خوب اين از برکت دعاي امام است، از برکت حضور جانانه کادر پزشکي و پرستاري و امدادي در دوران دفاع مقدس است. من ميخواستم يک گريزي بزنم به اين که آن روز در چه شرايطي بوديم و الان در چه شرايطي هستيم. خوب ما براي دفاع مقدس بايد گروههاي پزشکيمان را سازماندهي ميکرديم که اينها بتوانند با يک سازماندهي درستي به جبههها ميآمدند. براي اينکه بتوانيم اين سازماندهي را انجام بدهيم بايد ظرفيت سازي ميکرديم و سازماني را براي اين کار پيشبيني ميکرديم. آمديم ستادهايي را براي درمان پيشنهاد کرديم. اين ستادهاي امداد و درمان اول در جبهه درست شد که من خودم ساليان طولاني مسئول ستاد امداد درمان منطقه جنگي جنوب بودم. همين ستاد امداد و درمان در غرب و در شمال غرب هم درست شد، در اين سير عملياتي اينها نياز جبهه را برآورد ميکردند، هماهنگي داخل استان را براي بيمارستانها و واحدهاي درماني و بهداشتي انجام ميدادند، مسائل بهداشتي جبهه خيلي پيچيده بود، خيلي گسترده بود، و در عين حال ما خيلي در معرض تهديدات بزرگ بوديم. من همينجا عرض کنم عليرغم اينکه ما يک جنگ 8 ساله را داشتيم، عليرغم اين که اين جنگ در پنج استان واقع شد، عليرغم اين که اين جنگ دامنههايش تا عمق شهرهاي ما در اثر بمبارانهاي گسترده دشمن و بيرحميهايي که دشمن کرد رفت ولي ما در طول دفاع مقدس با اپيدمي غير قابل کنترل مواجه نشديم. دليل عمدهاش؛ 1 – لطف و عنايت پروردگار، 2 – آموزههاي ديني، 3 – نقش روحانيت در محورهاي عملياتي، در گردانها، در تيپها، در لشکرها و نصيحتها و آموزههاي ديني که از لسان روحانيون به رزمندگان ما انجام شد و 4 – کارشناسان ارزشمند و فعال بهداشت، و حقيقتا يک تلاش شبانه روزي و گسترده بهداشت باعث شد که ما يک اپيدمي گستردهاي را در جبهههايمان نداشته باشيم. در حالي که شما هر جنگي را که ملاحظه کنيد، کتاب جنگهاي مختلف دنيا را نگاه کنيد، صفحات زيادي از اين کتاب از اپيدميها حرف ميزند، از بيماريهاي بسيار گسترده و کشنده که تعداد زيادي از نيروها را از دايره رزم خارج کرده و تعدادي را کشته و از بين برده است ؛ و الحمدلله ربالعالمين من به عنوان کسي که توفيق اين را داشتم در تمام دوران دفاع مقدس در جبههها بودم، چه جنوب، چه غرب و چه شمال، که ما اپيدمي که منجر به فوت گسترده باشد نداشتيم، اپيدمي که منجر به خروج گسترده نيروهايمان باشد نداشتيم، البته محدود داشتيم که در اثر مسموميت، در حد 200 نفر، 300 نفر يا حتي يک گردان مسموم شده بودند ولي آن موضعي بود و سريع آن را کنترل ميکرديم و جبران ميشد( عليرغم اينکه ما در جايي داشتيم ميجنگيديم که خيلي از بيماريها در آنجا آندميک بود، خيلي مشکلات در منطقه بود، در خوزستان، در ايلام، در کردستان، در آذربايجان غربي و در کرمانشاه). يکي از وظائفي که مديريت بهداري جبهه بايد انجام ميداد بسترسازي براي بکارگيري نيروهاي پزشکي، پرستاري و امدادگري بود، به همين دليل ما در مجموعه سپاه آمديم سه تشکيلات ايجاد کرديم که البته اينها سالهاي دوم، سوم و چهارم جنگ صورت گرفت. يک فرمانده بهداري در جنوب درست شد که من در جنوب مستقر شدم براي کل جبهه از فاو تا چنگوله، يعني جبههي گستردهي خوزستان تا مرز ايلام. يک فرمانده بهداري در غرب مستقر شد که جبهه غرب را پوشش ميداد، يک فرمانده بهداري در شمال غرب درست شد که منطقه کردستان و آذربايجان غربي را بايد پوشش ميداد، اين در واقع بستر کلي بود که درست شد. ما بعد از اينکه اين را درست کرديم بايد شبکههاي بيمارستانهاي صحراييمان را برقرار ميکرديم. آمديم در جنوب محورهاي عملياتي را شناسايي کردیم با کمک عمليات و مهندسي و در محورهايي که پيشبيني ميکرديم عمليات هاي گسترده ميخواهد انجام بشود، بيمارستانهاي صحرايي مستحکم بايد ساخته ميشد چرا چون دشمن از برتري هوايي برخوردار بود و ما بايستي گروه پزشکي را که ميآورديم که جزء حاذقترين گروه پزشکي آن روز کشورمان بودند در يک جايي مستقر ميکردیم که امنيت جانيشان تأمين ميشد لذا شروع کرديم به احداث بيمارستانهاي صحرايي از جنوب. تجربه جنوب را با قدري فاصله در غرب و تجربه جنوب غرب را در شمال غرب تکرار کرديم و شبکه بيمارستان صحراييمان را تقريباً در جنوب تمام کرديم و بيمارستانهاي صحرايي مستحکم ساخته شد. بيمارستان صحرايي حضرت علي ابن ابيطالب (عليهالسلام)، امام حسين (عليهالسلام)، امام حسن (عليهالسلام)، فاطمه زهرا (سلامالهعليها)، بيمارستان امام سجاد (عليهالسلام) در فاو، اينها بايد ساخته ميشد و البته قبل از آن ما بيمارستانهاي صحرايي را به شکل سولههاي فلزي داير کرده بوديم. براي عملياتهايي مثل عمليات بيت المقدس و بعد از بيتالمقدس و تا قبل از عمليات بدر. که بعد از عمليات بدر بيمارستانهايمان بيمارستانهاي بتوني شد. که خود اين بيمارستانها و احداثشان، طراحيشان و زمان اجرايشان يک داستان مفصلي دارد که من همين جا بايد اولاً خدا را شکر کنم ، ثانياً از گروه مهندسي و قرارگاه مهندسي خاتم الانبياء(ص) و شخص آقاي مهندس فروزنده که آن روز فرمانده قرارگاه مهندسي بود واقعا بايد صميمانه تشکر کنم که آمد به کمک ما و به فرياد ما رسيد و اگر او نميآمد و پيگيري ما هم نبود اين بيمارستانها احداث نميشد. من يک نمونه آن را به شما عرض کنم. اين بيمارستانهاي صحرايي افتخار دارند که مقام معظم رهبري از اين بيمارستان ها بازديد کردند. فکر ميکنم سال آخر جنگ بود که ما يک روز توفيق داشتیم که در محضر مقام معظم رهبري که ايشان آن روز رئيس جمهور بودند و تشريف آورده بودند خوزستان که يک ماه آقا در خوزستان مستقر شدند باشیم و من يک خاطره خدمت آقا گفتم و تلويزيون هم پخش کرد. يک روزي هماهنگ شد ما از اذان صبح در محضر آقا بوديم در قرارگاه گلف که آنجا با آقا نماز صبح را خوانديم. مختصري صبحانه را خدمت حضرت آقا بوديم که آقا فرمودند حرکت کنيم. ساعت پنج و شش صبح بود حرکت کرديم که آقا گفتند برويم از خط مقدم. رفتيم اورژانس شلمچه را آقا ديدند پنج ضلعي را و شکل و شمايل اورژانس، گروه پزشکي، نحوه خدماترساني در خط مقدم. بعد آمدند بيمارستان صحرايي علي ابن ابيطالب(ع) را ديدند در آبادان. آنجا جدا جدا با گروههاي مختلف بازديد کردند، مجروحين را تک تک مورد عيادت قرار دادند. وقتي که آقا وارد ميشدند يک تل بزرگي از خاک ميديدند وقتي که ميرفتند داخل يک بيمارستان کاملاً مجهز ، تعبير خود آقا اين هست که بعد در نماز جمعه هم که تشريف آورده بودند اين را به همين شکل بيان فرمودند و يک جلسهاي هم که ما پنج، شش سال پيش به همراه تيمهاي اضطراري بسيج جامعه پزشکي خدمت آقا بوديم آقا تعبيرشان اين بود که ما وقتي رفتيم و ديديم که همين بچههاي خودمان، همين پزشکان خودمان، همين جراحان خودمان، همين گروه پزشکي خودمان، اينها بيمارستانهایي ساختند بسيار عالي. وقتي داخل بيمارستان ميشديم زير آن تل خاک بيمارستان تر و تميز، ملحفههاي مرتب، تيم پزشکي حاذق، تيم پرستاري حاذق، همه امکانات دارويي، همه امکانات پزشکي، اتاق عملهاي فراوان، بخشهاي تخصصي فراوان، راديولوژي، آزمايشگاه، بانک خون، داروخانه، همه بخش هاي بيمارستان را زير اين تل خاک ايجاد کرده بودند. آقا فرمودند همين بچههاي خودمان اين کار را کردند و در اين بيمارستانها هزاران عمل جراحي سنگين و حياتبخش انجام ميگرفت. فقط در همين بيمارستان صحرايي علي ابن ابيطالب بيش از 1500 عمل جراحي انجام گرفت. من يادم هست يکي از عملهاي جراحي که در همين بيمارستان صحرايي انجام گرفت همين آقاي دکتر فاضل وزير بهداري بودند وقتي که آمدند پرونده مجروح را داديم ايشان خواند، ايشان باورشان نميشد، ترکش خورده بود به قلب مجروح ما _که الان آن برادر در حيات است آقاي نعنائي_و این مجروح که ترکش به قلبش خورده بود اولاً از خط مقدم در کوتاهترين زمان منتقل شده بود به بيمارستان صحرايي. ثانياً در بيمارستان صحرايي بلافاصله رفته بود به اتاق عمل، ثالثاً در اتاق عمل، عمل جراحي قلب باز روي اين مجروح انجام گرفته بود و ترکش از روي قبلش برداشته شد و امروز اين مجروح به عنوان يک جوان 37_38 سال سن دارد و زنده هست و من خواهش ميکنم که ايشان را دعوت کنيد خودش بيايد و اين خاطره را بگويد. آقای دکتر فروتن آن روز مسئول تحقيقات ما بود، تحقيقات طب رزمي ما بود. ايشان اين خاطره را مصور دارد. يعني عکس دارد از اين مجروح و کارهايي که براي اين مجروح انجام دادند. دهها عمل روي اين مجروح انجام دادند در بيمارستان تا ايشان بحمدالله نجات پيدا کرد. به دليل همين شبکه بيمارستانهاي صحرايي و آوردن بيمارستان صحرايي به نزديک خط مقدم ما توانستيم رکورد تخليه مجروحين را در دنيا بشکنيم. يعني در عمليات کربلاي 5، رکورد تخليه مجروح در دنيا شکسته شد.تا آن روز بالاترين رکورد را آمريکاييها داشتند در جنگ با کرهايها که سه ساعت، سه ساعت و نيم بود. ما رسانديم اين را به زير يک ساعت. يعني مجروح از زماني که ترکش خورده بود تا زماني که در اطاق عمل قرار گرفته بود گاهي اوقات کمتر از نيم ساعت طول ميکشيد و اين يک افتخار بزرگ بود و اين رکورد به نام جمهوري اسلامي ثبت شد. اين را من نميگويم، آقاي دکتر فاضل ميگويد، آقاي دکتر کلانتر معتمدي ميگويد، متخصصين جراحي قلب ميگويند برويد از آنها سوال کنيد و با آنها مصاحبه کنيد من اسمهايشان را به شما دادم. ببينيد اين يکي از ابتکارات بزرگ بود. پس يکي از ابتکارات بزرگي که ما داشتيم بيمارستانهاي صحرايي بود. خود بيمارستان صحرايي و شکل و شمايل بيمارستانهاي صحرايي ما و سازهاي که طراحي شده بود و طراحي که از نظر ورود و خروج مجروح پيشبيني شده بود، امکاناتي که پيشبيني شده بود من اينجا ميتوانم شهادت بدهم که آن روز خدايا تو شاهد باش، آن روز بهترين تجهيزات پزشکي که ما درکشورمان ميتوانستيم به آن دسترسي پيدا کنيم در بيمارستان صحرايي بود و اين را مردم بدانند که آن روز بهترين تجهيزات پزشکي در جبهه بود. آن روز بيشترين گروه متخصص پزشکي که کشور ميتوانست در اختيار ما بگذارد در اختيار گذاشت. نه اينکه کشور در اختيار گذاشته باشد خود پزشکان آمده بودند و آن روز بهترين سازماندهي در نوع خودش با همه تجربهاي که ما داشتيم به کار گرفته بوديم و بحمدالله اين هماهنگي و انسجام و وحدت ، اين توفيق بزرگ را حاصل کرد که ما توانستيم رکورد تخليه جهاني را بشکنيم. من همينجا بايد از نقش وزارت بهداشت واقعاً قدرداني بکنم به خصوص دوره آقاي دکتر مرندي که بالاخره ايشان دوره طولاني در وزارت بهداشت بود. ما عليرغم اينکه مشکلات زيادي را هم داشتيم البته انتظارات زيادي را هم، چون زير آتش بوديم و در جبهه بوديم و درگير مستقيم با مجروحين بوديم و سينه به سينه مجروحينمان را ميديديم و اگر خدا نکرده يکي از آنها در اثر کمبود امکانات جلوي ما بال بال ميزد و به شهادت ميرسيد اين را با تمام وجودمان احساس ميکرديم نوعاً نگران بوديم و ازاينکه بعضي موقعها امکانات دير يا زود ميآمد اوقات تلخي هم با آنها ميکرديم ؛ ولي حقيقتاً آن روزها آقاي دکتر مرندي و مجموعه تيمشان خوب از ما پشتيباني کردند، من واقعاً بايد به عنوان کسي که خدمتگذار بودم در جبهه و شاهد بودم و ناظر بودم اين را شهادت بدهم که بله، دوستان بايد ميآمدند خودشان مسئوليت را به عهده مي گرفتند يعني اگر جنگي با اين وسعت و اين گسترش جغرافيايي که پنج استان کشور ما را درگير کرده بود و تقريباً همه کشور درگير جنگ شده بود و به تعبير امام جنگ اوجب واجبات بود آن روز براي همه، البته انتظار ما بود که مجموعه دولت و مجموعه وزارتخانه خودشان بيايد و مسئوليت اجرايي را به عهده بگيرند تا ما ميتوانستيم به خطوط مقدم توجه بيشتري ميکرديم ولي خوب نيامدند. خيلي هم ازشان خواسته شد تا بيايند مسئوليت را به عهده بگيرند نيامدند، ولي حقيقتاً آن مقداري که ازشان برميآمد ما را پشتيباني کردند اين را من اينجا عرض بکنم. يکي از کارهاي ديگري که انجام گرفت و جزو ابتکارات بود سازماندهي گروههاي پزشکي بود. نيروهاي پزشکي اولاً تبديل شدند به چند گروه، يک گروه تيمهاي اضطراري بودند. تيمهاي اضطراري پزشکي کساني بودند که در تهران، اصفهان، مشهد، شيراز، تبريز، يزد و چند استاني که قطبهاي پزشکي درکشور ما هستند سازماندهي شده بودند. رأس اين تيمهاي اضطراري يک جراح، يک فوق تخصص بود، متخصص بيهوشي بودند و رشتههايي که درواقع کارآيي داشتند در بيمارستان صحرايي. مثلاً در خود تهران شايد بيش از صد تيم اضطراري سازماندهي شده بود در اصفهان شايد نزديک به 60 تا 70 تيم اضطراري سازماندهي شده بود، در يزد همين طور. ما آن روز در زمان جنگ بيش از پانصد تيم اضطراري در مجموعه کشور سازماندهي شده بودند. روش کارشان اين بود، به محض اينکه يک اشاره از طرف ما ميشد اينها در آن نقطهاي که ما ميگفتيم حاضر ميشدند حالا ببينيد فداکاري گروه پزشکي اينجا معلوم ميشود. مثلاً ما عمليات داشتيم مثل عمليات خيبر در جنوب، يا عمليات والفجر 8 در جنوب، يا کربلاي 5، ما اينها را ميگفتيم بروند کرمانشاه. با هواپيما آنها را ميبردند کرمانشاه، چون اينها از مطبهايشان از بيمارستانهايشان، وقتي که ميآمدند، اينها آدمهاي شاخصي هم بودند وقتي از بيمارستان شهداي تجريش دکتر کلانتر معتمدي ميآمد، وقتي که از بيمارستان امام دکتر رباني ميآمد، وقتي که از بيمارستانهاي اصفهان دکتر اکبري و دکتر غفوري ميآمدند، وقتي که از بيمارستان مشهد آقاي دکتر فتاحي ميآمد، از بيمارستان تبريز دکتر پزشکيان ميآمد، همه ميفهميدند اينها پزشکان جبههاند؛ اينها رفتند جبهه. پس حتماً يک عملياتي هست. لذا در بيمارستان شايعه ميشد که دکترها رفتند جبهه. حالا ميپرسيدند کدام جبهه رفتهاند؟ ميگفتند: رفتند غرب. ميگفتند: عمليات در غرب است. اينها ميرفتند غرب. ما ميگفتيم: آنجا بمانند. براي آنها هليکوپتر ميفرستاديم، از غرب آنها را با هليکوپتر ميآورديم بيمارستان شهيد کلانتري انديمشک. از آنجا آنها را با اتوبوس ميآورديم در بيمارستان صحرايي در جنوب يا مثلاً در بيمارستان فاطمه زهرا (س) يا امام حسين (ع) يا خاتم الانبياء يا هر جايي که بود. لذا اصلاً تيمهاي پزشکي فداکاري ميکردند. يعني خودشان باعث فريب دشمن بودند. البته اين يک زحمتي بود براي آنها، ولي آنها پذيرفته بودند اين زحمت را و يکي از کارهاي آنها اين بود که در واقع به موقع و به هنگام بيايند و تقريباً تيم پزشکي بيمارستانهاي صحرايي زماني در بيمارستانهاي صحرايي مستقر ميشدند که سه چهار ساعت بعدش مجروح ميآوردند. يک گروه از اينها جلوتر بودند، اينها تيمهاي اضطراري واحدهاي رزمي بودند. يعني با تلفن شهيد همت ميآمدند، با تلفن شهيد باکري ميآمدند، با تلفن حاج احمد کاظمي ميآمدند، بصورت استانی زنگ ميزدند مثلاً آقاي باکري (خدا رحمت کند) زنگ ميزد به دکتر پزشکيان تيم خودتان را بياوريد. يک تيم ميآوردند مستقيم ميرفتند لشکر عاشورا، اورژانس خط. اينها تيم بودند، ميرفتند اورژانس خط، البته نوعاً متخصص کمتر بودند. مواردي متخصص هم داشتيم ولي نوعاً متخصص کمتر بودند. رزيدنتها آنجا ميرفتند. پس اين دو گروه تيم اضطراري بودند: يک تيم اضطراري که ميرفتند مستقيم به يگانهاي رزم، يک تيم اضطراري که ميآمدند به بيمارستانهاي صحرايي و گروه بعدي تيمهاي در واقع طرح يک ماهه بودند که قانون مصوب کرده بود که بايد يک ماه بروند به مناطق محروم، بعد که جنگ اتفاق افتاد شوراي عالي دفاع تصويب کرد که اين ها بيايند در اختيار جبهه و جبهه را تأمين کنند هرچه تأمين مازاد بر جبهه آمد بروند به مناطق محروم که اينها هم آمدند لذا به اين صورت. يک گروه هم که گروههاي نظامي بودند. در سپاه آن روز تيمهاي پزشکياش کمتر آموزش ديده بودند ، مثلاً تعداد پزشکانمان بسيار محدود بود اول جنگ 4-5 تا پزشک بيشتر نداشتيم تا آخر جنگ شايد ما در مجموعه سپاه صد تا پزشک متخصص داشتيم. ولي ارتش تيمهاي پزشکياش بيشتر بودند آنها هم پس يک گروه بودند. پس چهار گروه سازماندهي شده بودند پرستارها هم به همين صورت. من ميخواهم اينجا يک جملهاي را عرض کنم، باز يک شهادت ديگر بدهم که خدايا تو شاهد باش؛ به دليل ضرورت و نيازي که جبهه به کادر پزشکي و پرستاري و امدادگري داشت جمعيتي که از اين گروه در جبهه حضور پيدا کردند بيشتر از همه رستهها و رشتهها بود. يعني به مهندسين اينقدر به وفور در جبهه نياز عاجل نبود، به هنرمندان اينقدر به وفور نياز نبود، و به رشتههاي مختلف، ولي به کادر پزشکي و پرستاري به دليل نيازي که بود خيلي در واقع آنها دعوت شدند به جبهه و همينجا ميخواهم به شما عرض بکنم ما در دوران دفاع مقدس شايد در کشور حدود دوازده تا چهارده هزار پزشک داشتيم حالا آمار متغير است. من اينجا ميخواهم شهادت بدهم که همه گروه پزشکي که آن روز در کشور بودند حداقل بالاي هفتاد درصدشان بين يک تا چهار ماه به جبهه آمدند و اين را شما در هيچ رسته، در هيچ رشته، هيچ صنف و هيچ گروهي سراغ نداريد. مثلاً شما ميتوانيد بگوييد مهندسان اينقدر در جبهه آمده بودند؟ ميتوانيد بگوييد غير مهندسان اينقدر در جبهه آمده بودند؟ نه. اين که من دارم ميگويم گروه پزشکي آمدند و در بستري که برايشان فراهم شده بود يعني در پستهاي امداد، در اورژانسهاي صحرايي، در بيمارستانهاي صحرايي، در نقاهتگاهها و در بيمارستانهايي که در شهرهاي جنگي، استانهاي جنگي خوزستان، کرمانشاه، ايلام، کردستان و آذربايجان بود به کارگيري شدند يعني از تخصصشان استفاده ميشد. پرستار بود ميرفتند پرستاري ميکردند، پزشک بود ميرفت کار پزشکي ميکرد، متخصص بود ميرفت کار تخصصي ميکرد، تکنسين بود کار تکنسيني ميکرد، راننده آمبولانس بود کار حمل و نقل را انجام ميداد، ما يک ناوگان بزرگ حمل و نقل مجروحين بايد ايجاد ميکرديم. در دو سه سال آخر جنگ مجبور شديم در جنوب يک تيپ امداد و انتقال درست بکنيم که شايد براي اولين بار هم مردم ميشنوند . تيپ امداد و انتقال به معناي تمام تيپ. اين تيپ چهارده هزار نيرو داشت ، اين تيپ بيش از سه هزار دستگاه آمبولانس و اتوبوس داشت. اين تيپ تقريباً ميتوانم بگويم که دهها فروند هواپيما و بيش از چهل فروند شنوک و هليکوپتر در تحت کنترلش بود که مجروحين را از طريق ستادها ميآوردند . بيش از 5 – 4 قطار دراختيار اين تيپ بود، يک تيپ کامل که بايد مجروحين را به پشت جبهه منتقل ميکردند، عمليات انتقال يک عمليات گسترده و سنگين است اين يکي از وجوه بهداري جبهه است. بهداري جبهه، يعني بهداشت، امداد و انتقال که يک عمليات گسترده است و درمان که من بخشي از آن را اشاره کردم. لذا ابتکارات زيادي داشتيم مثلاً همين اتوبوس آمبولانس جزء ابتکارات جبهه بود. ما تا قبل از جنگ اصلاً اتوبوس آمبولانس نداشتيم. ما واقعاً گاهي اوقات اينقدر مجروحين تعدادشان زياد بود سرپايي هم بودند نميشد که با يک آمبولانس که دو نفر را جابهجا ميکند آنها را هم جابجا کند، لذا اتوبوسها را گرفته بوديم صندليهايش را درآورده بوديم امکانات امدادي در آن گذاشته بوديم با پزشک و پرستار، و اتوبوس مجروحين را جابجا ميکرد. بيست تا سي تا مجروح را جابجا ميکرد، يا در انتقال ما از قطار استفاده ميکرديم. قطارها ميآمدند و درخدمت انتقال مجروحين و جبهه بودند. در اين 8 سال من ميتوانم عرض بکنم که بهداشت و درمان چه در عملياتهاي آفندي و چه در عملياتهاي پدافندي هم راحت نبود چون در پدافند هم دشمن آتش ميريخت و مجروح داشتيم و بايد بيمارستانهايمان و اورژانسمان فعال می بود، حجمش يک خورده کمتر بود، تمام شبانه روز. بالاخره شما واحدهاي مختلف جبهه ساعاتي را استراحت دارند، بالاخره يک شبهايي را، هم دشمن خسته ميشود و هم نيروهاي خودمان خسته ميشود ولي گروه بهداري و بهداشت اصلاً. در 24 ساعت در جبهه بودند، مثل اورژانس، مثلاً الان اورژانس شرايطش چگونه است، تمام اورژانسهايمان در جبهه که شايد در طول جنگ بيش از 500 اورژانس برپاشد. هر اورژانسي 15 – 10 تخت، شما در 15 تخت ضرب کنيد، چقدر ميشود؟ چند هزار تخت اورژانس در خطوط جبهه برپا بود؟ در طول جنگ بيش از 50 بيمارستان صحرايي بر پا شد، هر بيمارستان صحرايي بين 8-6 اتاق عمل داشت، يعني 480 اتاق عمل در طول جبهه. اينها اصلاً يک آمار و ارقامي است که شايد الآن خيليها فکر کنند که اينها آمار و ارقام غير واقعي است ولي ما که خودمان در جبهه بوديم، گروههاي پزشکي خودشان آمدند اين را ديدند درطول سال، ماه، روز و شبانه روز اينها عملياتي بودند و آمده بودند که به مجروحين خدمات بدهند. درطول جنگ دشمن از سالهاي دوم، سوم جنگ شروع کرد از عوامل شيميايي بصورت گسترده ، وسيع و بيمحابا استفاده کرد ؛ يعني دشمن استفادهاش طوري نبود که محدود بشود به يک مناطق خاصي از جبهه، خب در خيلي از قوانين بين المللي زدن شهرها مجاز نيست. خب ملت ما ميدانند که دشمن بطور گسترده از بمبارانهاي شهري استفاده کرد. براي چه؟ براي اينکه انگيزه دفاع را از ملت ايران بگيرد. براي اينکه ملت ايران را در مقابل تلفات سنگيني که وارد ميکنداز دفاع کردن پشيمان بکند، ولي ملت ايران مقاومت و پايداري خودشان را تحت رهبري امام حفظ کردند و امروز اين ملت لبنان ، عراق، فلسطين و افغانستان پايداري را از ملت ايران ياد گرفتند. درس مقاومت را ملت ايران به ملت لبنان داد 8 سال نه يک روز و دو روز و با آن تحمل هزينههاي سنگين جاني و مالي و معنوي که در دوران دفاع مقدس انجام گرفت. دشمن عليرغم اينکه از انواع راکتها استفاده ميکرد درسال دوم، سوم جنگ استفادهاز عوامل شيميايي را هم بصورت گسترده شروع کرد. يعني ما مجروح داشتيم، ولی از سال دوم و سوم مصدوم شيميايي هم به آن اضافه شد. عوامل شيميايي پديدهاي بود که اصلاً گروه پزشکي ما آن را نميشناختند. اصلاً پزشکان ما آشنا نبودند با نحوه معالجه مصدومين شيميايي چون درسش را در دانشگاه نخوانده بودند. اصلاً عوامل شيميايي را نميشناختند. نحوه برخورد با مصدومين شيميايي را بلد نبودند. لذا از قبل از عمليات خيبر تيمي در جبهه مستقر شد تحت نظر آقاي دکتر سيد عباس فروتن (ايشان همان کسي بود که مسئول بخش تحقيقاتمان بود که من يک اشارهاي کردم) که مسئوليت درمان مصدومين شيميايي را به عهده گرفته بود و در واقع روي پروتکلهاي درماني و شکل درمان شروع به کار کردند و آرام آرام پزشکان عمومي ، پرستاران ، متخصصين داخلي ، متخصصين ريه را به نحوه درمان مصدومين شيميايي آشنا کردند. چون آن مصدومین اصلاً کار جراحي نداشتند. عمدتاً کارهاي داخلي داشتند، بايد انجام ميدادند و ما يک شبکه گستردهاي مشابه شبکهاي که براي مجروحينمان داشتيم بايد براي مصدومينمان درست ميکرديم يعني اورژانس ش. م. ر، بيمارستان ش. م. ر، نقاهتگاه خاص مصدومان شيميايي. ما در جنوب نقاهتگاهي داشتيم به نام نقاهتگاه سيدالشهدا (ع) که من واقعاً ميتوانم بگويم، “اين را متخصصين داخلي و متخصصين ICU ميگفتند” واقعاً آنجا يک ICU بزرگ بود. همه امکانات ICU در آنجا پيشبيني شده بود. چند تخت؟ نزديک به هزار تخت. حالا من ميگويم هزار تخت که از اين هزار تخت شايد دويست تخت آن تخت ICU بود. خب دويست تخت ICU در يک نقطهاي از اهواز ايجاد کردن، آن موقع کل کشور نميدانم چند تخت ICU داشت؟ کل استان خوزستان آن روز تا قبل از جنگ کمتر از 30 تخت ICU داشت. ما فقط در يک نقاهتگاه دويست تخت ICU ايجاد کرده بوديم براي مصدومين شيمياييمان که در کما ميرفتند که بتوانند آنها را نجات دهند و اگر اينها نبود تعداد زيادي از آنها به شهادت ميرسيدند. ايستگاههاي رفع آلودگي هم درست شد. حالا محصول اين حضور کادر پزشکي، محصول اين شبکههاي امدادي و درماني که از خط مقدم تا عقب ايجاد شد، محصول اين امداد وانتقال از خط اول تا سراسر کشور به وسيله آمبولانسها، هليکوپترها، هواپيماها، قطارها و اتوبوسها به وسيله هزاران نفر پزشک، دهها نفر پرستار، و بيش از پنجاه هزار نفر امدادگر، اين محصولش اين شد که ما از قريب يک ميليون مجروح و مصدوم شيميايي که داشتيم نزديک به صد هزار نفر تحت عمل جراحي قرار گرفتند که قطعاً اگر آن صدهزار نفر تحت عمل جراحي قرار نميگرفتند آمارشان به آمار شهدا اضافه ميشد. آن نهصد هزار نفر اگر تحت مداواي اين بيمارستان ها و نقاهتگاهها قرارنميگرفتند حتماً جراحتشان وخيمتر ميشد و حتماً شرايط براي بيمارستانهاي پشت جبهه مثل تهران و اصفهان و مشهد سختتر ميشد. لذا اينجا آدم حکمت دعاي امام را ميفهمد که فرمودند: «خداوندا به امدادگران و طبيباني که خانههاي امن خود را رها کردند و پابه پاي خط شکنان به نجات مجروحين و مصدومين جبهه شتافتند، عزت، عظمت، سلامت و عافيت دنيا و آخرت را عطا فرما.» اينجا امام در تهران، در جماران نشسته بود ولي عمق جبهه را و نقش هر بخشي از جبهه را جدا جدا خودشان با آن ديد الهي و با آن حکمتي که خدا در اختيار امام گذاشته بود ميديدند و امام اين شهادت را دادند و اين يک تابلوي افتخاري براي کادر پزشکي است. من هميشه به دوستان خودمان از گروه پزشکي و پرستاري ميگويم: شما اين دعاي امام را کتيبه کنيد بالاي سر مطبهايتان،در درمانگاههايتان، بيمارستانهايتان بزنيد، اين باعث افتخار شما است. يا اينکه ما 5 سال پيش خدمت آقا بوديم آقا در آنجا توصيف مفصلي کردند از نقش پزشکان دوران دفاع مقدس بعد آقا فرمودند: که من شهادت ميدهم که پزشکان و پرستاران ما در دوران مقدس رو سفيد شدند، اين خيلي مهم است که نايب امام زمان و رهبر عظيمالشأن انقلاب اسلامي در مورد يک گروهي بفرمايد اينها روسفيد شدند، ديگر ما شهادتي بالاتر از اين که نداريم که کسي بدهد براي ما . خداوند انشاءالله که روح مطهر امام را و ارواح طيبه شهداي دفاع مقدس ، روح مطهر دهها شهيد پزشک، صدها شهيد پرستار، هزاران شهيد امدادگر، دهها فرمانده بهداري شهيد، از سطح بهداري گردان، بهداري لشکر، بهداري قرارگاه، که به شهادت رسيدند را با ارواح طيبه شهداي کربلا و روح مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي (ع) که شهيد اين محراب هستند انشاءالله محشور بکند و به ما توفيق بدهد که بتوانيم قدرشناس راه عظيم شهدا باشيم و ان شاءالله پايدارباشيم نسبت به آن راه و آن مرام و آن آرمان و آن زندگي زيباي دوران دفاع مقدس که من خدا ميداند که هر موقع يادم ميافتد به آن دوران فقط غصه ميخورم که چه زندگي قشنگي داشتيم، چه زندگي خوبي داشتيم، چه ارتباطات صميمي داشتيم، چه رفتار برادرانهاي داشتيم، چه قدر با عمق جان به امام وفادار بوديم، چهقدر با عمق جان نگاهمان به خدمت بود و به جز خدمت هيچ چيز ديگري ملاک نبود در جبهه، در جبهه فقط خدمت ملاک بود و علت پايداري جبهه، علت پايداري رزمندگان اسلام، علت پايداري شهدا و جانبازان به خاطر همين اخلاص و خدمتي بود که در جبهه کردند و انشاءالله اميدوار هستيم که خداوند متعال توفيق بدهد و ما پايدار باشيم به آن راه و آن مرام و آن اهداف. من اولاً بايد از مردم شريف يزد و به خصوص گروه پزشکي به عنوان خادم رزمندگان در دوران دفاع مقدس صميمانه تشکر بکنم. حقيقتاً هم تيپ الغدير و مجموعه مردم عزيز، مؤمن و ولايت مدار يزد که در دوران دفاع مقدس جانانه حضور پيدا کردند، شهداي عزيزي که در استان يزد آرميدهاند. اين بيانگر رشادت و دلاوري و پايداري و مقاومت مردم يزد است که خدا ان شاءالله روح مطهر همه شهداي کشور را، شهداي يزد و به خصوص سيد و سالار شهيدان استان يزد شهيد آيت الله صدوقي را با امام حسين (ع) و اميرالمؤمنين (ع) محشور بکند ، ثانياً ازگروه پزشکي و پرستاري و امدادي هم بايد در استان يزد صميمانه تشکر بکنم. حقيقتاً ما دوستان عزيز و بزرگي را در استان يزد داشتيم که اينها در دوران دفاع مقدس يار بودند، همراه بودند، در خطوط مقدم حضور پيدا کرده بودند؛ شايد پيشکسوت اينها دکتر پاکنژاد باشد. دکتر پاکنژاد بالاخره يک کسي که جراح بود آن اوايل انقلاب آمد و اوايل سپاه آمد در سپاه و شد مسئول بهداري سپاه. ما آن روزي که در کردستان بوديم، يعني آمديم تهران آموزش ببينيم ايشان برنامهريزي آموزشي را کرده بود براي ما در سال 58 و با آغاز جنگ ايشان آمدند خوزستان و در مسير آبادان به همراه سه نفر ديگر از پزشکان و متخصصين به اسارت درآمدند و نزديک ده سال ايشان اسير بودند و واقعاً مقاومت جانانهاي را در دوران اسارتشان کردند. من الآن در مسايل سياسي خيلي نميخواهم مداخله کنم و من شخصاً براي ايشان ارادت قائل هستم و ميدانم نظام براي ايشان ارادت قائل است به دليل حسن سوابقي که ايشان در دوران دفاع مقدس داشتند. اصلاً اين خانواده، خانواده با عظمتي بودند خانواده با برکتي بودند. برادر شهيدشان که در حزب به شهادت رسيد و خودشان که آن فداکاريها را کردند. از برجستگان پزشکي کشور ما که امروز گل سرسبد جامعه پزشکي است و همه پزشکي کشور بايد به او افتخار کند و افتخار ميکند دکتر رهنمون است. دکتر محمد علي رهنمون فرزند يزد است و متولد استان يزد است و در شهر يزد به دنيا آمدهاست. اين مرد شريف که اگر من بخواهم از ايشان بگويم به عنوان اين که بالاخره دوران زيادي را در خدمتشان بودم، من شايد جزو اولين نفراتي بودم که در سپاه _که آن موقع جانشين بهداري سپاه بودم _ با ايشان آشنا شدم ، بيمارستان نجميه تهران که قديميترين بيمارستان سپاه است به دست با برکت ايشان راهاندازي شد. در مورد جبهه گفتم اولين بيمارستان جبهه بيمارستان شهيد کلانتري بود که به دست با برکت ايشان راهاندازي شد. چه خدمات بزرگي در عمليات فتح المبين در آن بيمارستان انجام گرفت و تا آخر جنگ آن بيمارستان چه خدمتهاي بزرگي را کرد و در عمليات خيبر ايشان مسئول بيمارستان صحرايي خاتم الانبياء(ص) بود و ايشان در همان محل خدمتش، در همان بيمارستان صحرايي ، به همراه 5 نفر از کادر بهداري سپاه يکجا به شهادت رسيدند و تعدادي از کادر بهداري سپاه از جمله دکتر طهماسبي که حالا من گفتم دعوتشان کنيد در آن بيمارستان مجروح شدند، دکتر خاتمي در همان بيمارستان مجروح شد، و تعدادي هم مجروح شدند . من يادم است در همين عمليات خيبر قبل از شهادت شهيد رهنمون عمليات جزاير مجنون بود اورژانسهايمان و پستهاي امدادمان در جزاير مجنون بود من از جزاير آمده بودم بيمارستان صحرايي که يک تعدادي پزشک ببرم چون خيلي پزشکها در خط خسته شده بودند آنجا آتش 24 ساعت روي سر آنها بود کار هم خيلي کار سنگيني بود، 48 ساعت دوام آورده بودند هيچ نخوابيده بودند من آمدم چند نفر نيروي پزشکي را ببرم با دکتر رهنمون مشورت کردم که ميخواهيم يک تعدادي از نيروهاي پزشکي در حد رزيدنت و پزشک عمومي را ببريم اورژانس خط که ايشان گفت باشد اشکالي ندارد ؟ فراخواني کردند ما ميخواستيم 5-4 نفر ببريم تعداد زيادتري شد. بالاخره ما انتخاب کرديم 5نفر را انتخاب کرديم که بتوانيم با وسايلي که داريم ببريم. دکتر رهنمون داوطلب آمدن به خط مقدم بود. من اسم دکتر رهنمون را که خودش اول اسم خودش را نوشته بود خط زدم. گفتم: آقاي دکتر شما نميتوانيد بياييد. ايشان جلوي من و آن جمع به گريه افتاد و گفت: فلاني مرا داري از رفتن به خط مقدم جلوگيري ميکني و من از شما راضي نيستم. گفتم: آقاي دکتر شما مسئول اين بيمارستان هستيد، اين بيمارستان تنها بيمارستان رزمندگان اسلام است، عقبه درماني مطمئن براي همه بچهها در اين جبهه همين بيمارستان است، شما مسئول و فرمانده بيمارستان هستيد، اينجا کار شما مهمتر از اين است که شما بياييد برويد مداواي يک مجروح را انجام بدهيد و من به شما قو ل ميدهم بگذاريد يک خورده فروکش بکند حتماً شما به خط مقدم خواهيد رفت. ايشان با اين صحبتي که ما کرديم يک خورده آرام شد ما شب يک خوردهاي پيش دوستان بوديم. عمليات را برايشان توضيح داديم صبح زود من براي نماز صبح رفته بودم بيمارستان صحرايي شهيد بقايي که در اهواز تازه راهاندازي کرده بوديم همين که رسيديم اهواز خبر دادند که بيمارستان صحرايي را زدند. همان بيمارستان صحرايي که ما چند ساعت قبلش در آن بوديم و آقاي دکتر رهنمون صحبت کرده بود. بعد من بلافاصله برگشتم گفتم يا حسين همان سنگري که فرماندهي بيمارستان بود و دکتر رهنمون و تعداد زيادي از دوستان آنجا بودند من رفته بودم براي نماز، تعدادي بيرون بودند، تعدادي وضو گرفته بودند در حال نماز بودند ازجمله دکتر رهنمون، دکتر رهنمون درحال رکوع و سجده در نماز صبح در بيمارستان صحرايي خاتم الانبياء(ص) در عمليات خيبر به شهادت رسيد فکر ميکنم دوازدهم يا سيزدهم اسفندماه بود که ايشان به شهادت رسيد. ببينيد اين که يک کسي اولاً در حال وضو، ثانياً در حال نماز آن هم در جبهه حق، در حال خدمت به دست شقيترين آدمها به شهادت ميرسد چه مقامي دارد؟ اصلاً مقامش قابل مقايسه نيست. خدا ان شاءالله روح اين شهيد را با ارواح طيبه شهدا کربلا محشور بکند و به ما توفيق دهد که بتوانيم راه اين شهيد را انشاءالله ادامه دهيم. همچنين من بايد پيشاپيش امروز چون روز آخر ماه مبارک رمضان است و ممکن است اين برنامه بعد پخش شود عيد فطر را خدمت همه بينندگان عزيزمان که اين برنامه را ميبينند صميمانه تبريک عرض بکنم و از خداي متعال آرزو بکنيم که همه طاعات و عبادات و بندگيهايي که ما در اين ماه صورت گرفت به خصوص موج گسترده نيروهاي جواني که ما در برنامهها، من توفيق داشتم ده روز مشرف بودم مشهد شبهاي قدر اصلاً غوغايي بود مشهد. من اگر به شما عرض بکنم 80 درصد اين جمعيت را جوانان تشکيل داده بودند گزافه نميگويم. تمام حرمها، تمام رواقها، تمام خيابانهاي منتهي به حرم، براي مراسم احياء پر بود. اين فقط مشهد نبود تمام مساجد خراسان بود و بلکه تمام مساجد در سراسر ايران بود که خداوند به حق محمد و آل محمد روز به روز دين خودش را توسعه دهد و انشاءالله ما را نسبت به دين مقيدتر قرار بدهد و انشاءالله خدا محبت خودش و محبت حضرات معصومين را در دل و جان ما قرار بدهد انشاءالله. —————- يزد – رزمايش و اجلاس سراسري پزشکي در دفاع مقدس، 31 شهريور – 7 مهرماه 89