logo

نامشخص

علاوه بر منافقين ستون پنجم دشمن نيز مشکلاتي را در فضاي بيمارستان بوجود آورده بود. به طوري که بچه هاي سپاه و بسيج مراقب حرکات حتي نيروهاي خودي نيز بودند تا دشمن نتواند از اين ناحيه هم سوء استفاده بکند. توي بيمارستان ستون پنجم زيادي داشتيم. من عادت داشتم که خاطراتم را شخصاً براي خودم بنويسم. معمولاً جاي خلوت و دنجي را پيدا مي کردم يا مي گذاشتم شب وقتي همه خواب هستند، شروع به نوشتن مي کردم. دوست نداشتم خاطراتم را در بين جمع بنويسم. 
يک روز عصر رفتم پشت خوابگاه و شروع کردم به نوشتن. بعضي ها فکر کردند دارم براي ارتش عراق چيزي مي نويسم و گراي جايي را مي دهم. چون بيمارستان تا عراق فاصله زيادي نداشت. فقط عرض يک رودخانه بود. ستون پنجم دشمن نيز دقيقاً از همان جا وارد مي شد و در بيمارستان مي آمد. حتي يک بار در محيط بيمارستان به من و خانم ديندار تيراندازي  و يک بار نيز به خانم کبري نريمان هم شليک کرده بودند. آن روز مرا گرفتند و بردند سپاه. من از خودشان بودم ولي اطمينان نمي کردند. بچه هاي سپاه گفتند فقط مي خواهيم بدانيم چه چيزي توي دفترت مي نوشتي؟ 
من گفتم: اتفاقاً من نمي خواهم شما بدانيد چه مي نويسم. اينها خاطرات شخصي من است. حتي وساطت خانم جوشي نيز چيزي از حساسيت و اصرار آن ها کم نکرد و بچه هاي سپاه توضيح دادند، چون ستون پنجم دشمن همه جا حضور دارد، ما نمي توانيم از هيچ حادثه اي راحت بگذريم. 
بلاخره مجبور شدم، دفترم را در اختيارشان بگذارم. خودشان متوجه شدند که اشتباه کرده اند. از بين بچه ها اين فقط مريم بود که دفترچه يادداشت داشت ولي او خاطره نمي نوشت بلکه نکته برداري مي کرد. يا از حرف هاي حضرت امام(ره) يا احاديث و روايات و يا جملات خودش.»
راوی: سميه سامري 

روز شمار دفاع مقدس و مقاومت