logo

کتابخانه

هنوز یکساعتی نگذشته بود که پرستار صدایم زد. فشار مجروح چند درجه افت کرده بود. از پرستار خواستم جراح را صدا بزند، رزمنده به عمل نیاز داشت. جراح آمد. مجروح را معاینه کرد و گفت: «دکتری که گفته پارگی طحال دارد، کیست! این فقط ضربه خورده است.» خانم مرادبیک مرا نشان داد و گفت: «خانم دکتر تازه به ما ملحق شده‌اند. ایشان متخصص اطفال هستند.»
جراح لبخند تمسخرآمیزی زد و آرام به خانم مرادبیک گفت: «متخصص اطفال که نمی تواند پارگی طحال را تشخیص بدهد» و با بی اعتنایی از آنجا رفت.
 از تشخیص خودم مطمئن بودم و از پرستارها خواستم چند واحد خون آماده نگه دارد و فشار خونش را مرتب چک کنند و به محض تغییر به من خبر دهند.
با اینکه خسته بودم. به خوابگاه نرفتم و در یکی از اتاق‌های بخش کمی استراحت کردم. حدود ساعت دوازده نیمه شب پرستار بیدارم کرد. مجروح فشارش چهار بود و در حالت شوک. سریع بلند شدم و بالای سر مریض رفتم. به پرستار گفتم: «جراح را خبر کنید.» او آمد و دستور آماده کردن اتاق عمل را داد.
وقتی جراح از اتاق عمل بیرون آمد، خانم مرادبیک به او گفت: «آقای دکتر، پزشک اطفال ما از شما بهتر تشخیص داد! خدا به آن رزمنده رحم کرد.»
جراح با ناراحتی پیش من آمد و عذرخواهی کرد.

راوی: خانم دکتر زینب امیری مقدم
 

روز شمار دفاع مقدس و مقاومت