logo

کتابخانه


« همان روزهاي اول اتاقي تقربيا بيست متري به ما دادند که حدود بيست نفر در آن استراحت مي کرديم. اتاق چيزي شبيه انباري بود که خواهران با مشقت زياد آن را تميز کرده و قابل اسکان نمودند. به هر نفرمان يک تخته پتوي ارتشي دادند که روي موزائيک هاي کف اتاق بيندازيم. اين پتو هم حکم زيراندازمان بود و هم روانداز. ما مجبور بوديم آن را دور خودمان بپيچانيم و بخوابيم. 
تا مدت ها غذايمان يک ليوان سوپ و به اندازه يک کف دست نان تيري بود. بعد ازظهرها يک فلاکس چاي مي آوردند که به هر نفر نصف ليوان چاي با دو حبه قند مي رسيد. بعد بايد منتظر شام مي مانديم که آيا برسد يا نرسد؟
چون جنگ بود و بچه ها به عشق خدمت به اسلام آمده بودند، اين نواقص اصلا به چشم نمي آمد. 
تا يک ماه اول جنگ اصلا امکاني نبود که به حمام برويم اين در حالي بود که به خاطر ارتباطمان با مجروحين تمام لباس هايمان حتي مقنعه هايمان پر از خاک و خون شده بود. وقتي آبي گير مي آورديم اين فقط دست و صورتمان بود که با آب شست و شو داده مي شد. همين موضوع مشکلاتي را براي اقامه نمازهايمان بوجود آورده بود که با آيت الله جمي تماس گرفته و کسب تکليف کرديم.  به عرض آيت الله رسانديم که چون آب شهر قطع است و آبي که به بيمارستان مي آوردند براي شرب ما و بيماران است، امکان شستشوي لباس هاي پر از خون مان را نداريم و لباس اضافي هم نداريم. براي اداي نماز چه بايد بکنيم؟ 
آيت الله فرمودند: چون شما در حالت اضطرار هستيد، ان شاالله نمازتان صحيح است.»
راوی: فاطمه جوشي 

روز شمار دفاع مقدس و مقاومت