یک شب در میان مصدومینی که به بیمارستان آوردند، رزمنده ای بود که از ناحیه لگن مجروح شده بود. لگن، ناحیه تحتانی شکم و قسمت هایی از بالای ران های او تقریبا متلاشی شده بود. نه نبض داشت و نه فشار خون. هم زمان با او یک سرگرد ارتش را هم آورده بودند. ترکش به پیشانی او اصابت کرده بود . پوست پیشانی او تقریبا به طول ده سانت پاره شده بود و ضایعه دیگری نداشت. گروه اعزام می خواستند او را به پشت جبهه اعزام کنند. امتناع می کرد و خیلی نگران نیروهای گردانش بود و می گفت: گردان من بدون سرپرست مانده.
این دو مجروح کنار تخت های کنار هم بودند و همان پزشک سرکش هم مسئول آن سه تخت بود. من پس از معاینه مجروح اول گفتم کاری برای او انجام ندهند، زیرا بی فایده بود. نه نبض دارد نه فشار خون و احتمال شهید شدن زیاد بود. سپس به سراغ سرگرد مجروح رفتم. گفتم لازم نیست او را به پشت خط انتقال بدهند. چون ترمیم زخم او پانزده دقیقه بیشتر طول نمی کشید و او می توانست به گردان خود برگردد. مشغول بخیه زدن پیشانی او شدم. پس از تزریق ضد کزاز، یک دز آنتی بیوتیک و تزریق مسکن کار او انجام شد. آنتی بیوتیک خوراکی هم برای او نسخه کردم و گفتم چهار روز دیگر برای کشیدن بخیه های خود به اینجا یا درمانگاه خط اول مراجعه کند. روی برگه دستورات لازم را برایش نوشتم و پس از بانداژ سرش، او را مرخص کردم.
بعد دیدم که آن پزشک عمومی، به اتفاق پزشک یاران مسئول هر تخت، مشغول ماساژ قلبی، تزریق خون و احیا کردن آن مجروح می باشند. توسط یکی از تکنسین های بیهوشی برای او لوله ای تراشه گذاشتند و با دستگاه تنفس مصنوعی مشغول نفس دادن به او بودند. توانستند ضربان قلب او را برقرار و او را احیا کنند.
سپس او را به اتاق عمل فرستادند و آن پزشک مغرورانه گفت:" دیدی آقای دکتر! او را دوباره زنده کردیم."
گفتم:" نتیجه کار بعدا معلوم خواهد شد."
سرگرم رسیدگی به بقیه مجروحین شدم. این مجروح در اتاق عمل توسط سه جراح مورد عمل جراحی قرار گرفت. مدت چهارده ساعت عمل او طول کشید. در حین عمل پنجاه و هفت واحد خون به او تزریق شد و سرانجام هم پس از این همه تلاش به شهادت رسید. از جراحان راجع به وسعت ضایعات او سوال کردم.
آن ها گفتند تمام ناحیه لگن و قسمتی از ستون مهره و نخاع او خورده شده بود، به اضافه این که روده های او هم از ناحیه لگن بیرون زده بود، در قسمت های مختلف پاره شده و از عروق پاره شده ی لگن که یکی از بدترین نوع خونریزی های جراحی می باشد نیز خونریزی ادامه داشت و قابل کنترل نبود. ضمن این که از ناحیه سر به پایین هم فلج شده بود.