logo

شــهــدای امدادگر

شهدای امدادگر

نام: امیرهوشنگ

نام خانوادگی: وفایی باغبان

نام پدر: محمداسماعيل

سن:

سازمان/نیرو:

تاریخ تولد: 1347/12/17

سمت: امدادگر

محل تولد:

تاریخ اعزام:

وضعیت تاهل: مجرد

محل اعزام:

تحصیلات: راهنمایی

محل خدمت:

ملیت:

تاریخ شهادت: 13651212

مذهب:

محل شهادت: شلمچه

شغل: بسیجی

محل مزار:

محل سکونت:

قطعه/ردیف/شماره:

:1812594- امير هوشنگ وفايى باغبان «وصيت نامه شهيد اميروفايى، فرزند محمد اسماعيل، شهادت در كربلاى - 5، 21/12/65 «بنام خالق گيتى» ما در ره عشق نقض پيمان نكنيم گر جان طلبد، روح خدا، دريغ از جان نكنيم دنيا اگر از يزيد لبريز شود ما پشت به سالار شهيدان نكنيم  به نام يكتا معبود عالميان كه تنها اوست عالم بالسروالخفيات. پدر عزيزم، مادر گراميم. 18 سال در دامن پرلطف و عطوفت شما نشستم و زير سايه حق، با كمك شما در اين راه آمدم. «اجركم عندا...». هر چند زحماتى را كه شما براى من كشيده ايد، نا جبران است، ليك با يارى حق به اينجا آمدم كه اگر قسمت بود و به فيض شهادت نايل آمدم، خودش جبران كند كه اينطور بيشتر مى توانم به شما خدمت كنم. دو سال و اندى بود كه در سر هواى جبهه را مى پروراندم. با آنكه تا بحال پاى به اين خاك مقدس ننهاده بودم، در عين حال انگار كه قلبم را در اين خاك گذارده بودند. تا اينكه دست مرحمت رب، شامل ما هم شد و به اين جا آمدم. پدرجان. خودت گفتى، هرچه مى خواهى از خودش بخواه، برايت جور ميشود. از بابت نصايح و صحبت هايى كه برايم مى كردى، بى نهايت شادم. والدين گراميم: اگر در اين دنيا باعث رنج و نگرانى و زحمت شما بودم با بزرگى خودتان را عفو نماييد. در عوض خداوند انشاءا... در آن دنيا بشما اجر خواهد داد. چرا كه بهشت زيرپايتان است. دوست داشتم مى توانستم آنچه را كه بايد و شايد در حق شما مى بودم. مرا حلال كنيد. بارالها: هرچه سعى كنم، چون چيزى ندارم از خودم، نمى توانم جبران زحمات والدينم را بكنم. تو خود از گنجينه لطفت آنقدر بر كوله ايمانشان بيفزاى، كه ملائك كوله را بر ايشان حمل كنند. از آن روزى كه ما را آفريدى بغير از معصيت چيزى نديدى .  اى خالق ارض و سماء گفته اى «من عرف نفسه، فقد عرف ربه»، توفيق آنم بده كه بتوانم خودم را بشناسم. پروردگارا قريب 8 1 سال در دامن پرلطف پدر و مادر كه از بهترين خلايق تو هستند، روزى خور نعماتت بودم. شاكر خوبى نبوده ام، ولى ثانيه به ثانيه نعماتت را مزيد مى گرداندى. لطف و احسان تو يك دم از من كنار نبود، چرا كه اگر يك لحظه نگاهم نمى كردى، و در پناهت نبودم، نفسم بعد از آن يك دم بى حب تو بالا مى آمد و چه بسا كه ديگر بالا نمى آمد و كافر ميشدم. خدايا تو خواستى و تو كمك كردى تا اينجاى كار را جلو بيايم والا خدايا آنقدر ضعيف و سست اراده ام كه ممكن است بزبان خيلى حرفها را بزنم، ولى به عمل، تو كه ميدانى چه هستم و ميدانى اگر تو نبودى و لطف تو نبود، چه مى كرد. خدايا، از اين درياى بيكران نعماتت فقط براى رفع حوايج مادى استفاده كردم مثلا نزد دوستم كه از بهترين بندگان تو بود مى رفتم. براى اينكه تنهايى، رنجم ندهد در حالى كه بايد در عين دوستى با همه و در عين وجود پدر و مادر تنها مى بودم و فقط تو را در تنهايى مى طلبيدم براى رفع بيكسى. خدايا، راه را گم كرده بودم. دوست داشتم به خيل ياران بشتابم، ولى نمى توانستم از ماديات دل بكنم، چون ايمانم ضعيف بود. خدايا: الان كه ميان اين بزرگان هستم، نمى دانم چطور بهره بگيرم و به توسط اينها به ائمه و به توسط ائمه به تو نزديكتر شدم. خودت مددى كن، خودت دستم را بگير كه سخت افتاده ام و نه دستى دارم كه جايى بند كنم و بلند شوم و نه پايى كه با آن از زمين خود را بكنم و بسوى تو بيايم. فقط چشم دارم كه ببينم چگونه مى‌آيند و نرسيده مى پرند و حسرت بخورم. «يا رب اميد كسى را مكن تو نااميد». گاه گدارى هم اشتباهى راه را ميروم، در حالى كه فكر ميكنم، درست آمده ام و در حالى كه به خود مغرورم. خدايا، مرا در خودت حل كن و محو جمال خودت كن. مرا بشكن و غرورم را خرد كن. خدايا: وقتى اين عزيزان را مى بينيم كه هريك كوله بارى از ايمان را بر دوش دارند و راهى نورند، از خجالت خرد ميشوم، و افسوس مى خورم كه چرا به خود نمى آيم و پس از اين همه اشاره و كنايه كه هركدام را به خوابيده اى بگويى، از خواب مى پرد، بازهم در خواب سنگين خود، خواب ها مى بينم كه هر كدام خوابى بيش نيستند و خيالى بيش. «الهى ماذا فقد من وجدك و ماذا وجد من فقدك» خدايا گفتم كه من و اين همه احسان چه مى كنم. گفتى كه بيا، من آمدم يا ا... پروردگارا، مهربان خدايا، كه از مادر به من مهربان تر بودى و حتى از خودم بيشتر مرا دوست داشتى. مرا آنچنان كن كه تو مى خواهى و آن منى را كه خود مى خوانم ، فداى منى كن كه تو مى خواهى. در تمام غفلت زندگانيم، سعى مى كردم با تو باشم، و هر چه مى خواهى راضى به آن باشم. ولى چه كنم؟ كه نفس وامانده‌ام نمى گذاشت. يا رب ارحم ضعف بدنى، بارها پيش مى آمد كه درتنهايى يا در غير تنهايى مانند دو دوست با تو سخن گفتم و توبه بهترين وجه جوابم را دادى و هر چه خواستم به من عطا نمودى. ولى حيف كه پند نگرفتم. در موقعى كه با نشان دادن منظره اى مى خواستى به من پندى بدهى با غفلتم، توجه به رحمى كه تو بمن كردى، نكردم و هرچه خواستم و تو به من دادى كه اكثر مادى بود نمى دانم چرا؟ «لااله الاا... محمد رسول ا... على ولى ا...» عجبت لمن يعلم ان الموت حق، كيف يفرح؟ عجبت لمن يومن بالقدر، كيف يحزن؟ عجبت لمن يذكر النار، كيف يضحك؟ عجبت لمن يرى الدنيا و تصرف اهلها حالا بعد حال كيف يطمئن اليها؟ ماذا فقد من وجدك و ماذا وجد من فقدك.