نام: سیدجواد
نام خانوادگی: صباغ
نام پدر: سيدابراهيم
سن:
سازمان/نیرو:
تاریخ تولد: 1346/02/01
سمت:
محل تولد: سمنان
تاریخ اعزام:
وضعیت تاهل: مجرد
محل اعزام:
تحصیلات: فوق لیسانس
محل خدمت:
ملیت:
تاریخ شهادت: 13641127
مذهب:
محل شهادت: فاو
شغل:
محل مزار:
محل سکونت:
قطعه/ردیف/شماره:
سید جواد صباغ در سال 1346 مصادف با عید سعید غدیر در شهر سمنان متولدشد. اما دوران کودکی اش را در محله های محروم جنوب تهران گذراند. سید از دوران کودکی انسان عجیبی بود. با وجود اینکه از سن تکلیف روزههایش را گرفته بود باز هم در بسیاری از مواقع بدون اینکه کسی بفهمد روزههای مستحبی میگرفت. کسی نمیدانست این ریاضیت کشیدن برای چیست؟ و مگر نه این است که زندگان میفهمند! که او برای کدامین گناه میگرید و برای کدامین اشتباه چنین ضجه میزند. آری او بی شک از برای رفتن و فراق معشوق چنین بیتابی میکرد و میگریست. آسودگی و تن پروری برای او معنا نداشت و روحیهی خستگی ناپذیرش مانع آسایش و استراحت او میشد. به همین سبب، اوقات فراغت خود را اغلب تابستانها را صرف کمک به خانواده میکرد. ساده بود و ساده لباس میپوشید. هیچگاه حاضر نبود که لباس یا کفش نو بپوشد چون معتقد بود که عدهی زیادی از مردم استطاعت مالی خرید لباس نو ندارند. رئیس دبیرستان دارالفنون از او راضی بود چرا که هم باهوش بود و هم مومن. او به پدر سید جواد گفته بود که ما فقط یک دانش آموز خوب داریم و آن سید جواد است. از طرف امام جماعت مسجد محل ن ...
با شکر و سپاس خدمت حضرت باريتعالي چند جملهاي که در اين آخرين لحظات به نظرم ميرسد به روي کاغذ ميآورم و تنها يک تنها يک درخواست از بازماندگان خويش دارم. همينطور از امت حزب الله که سخن من هر چند به درازا کشد يک کلمه بيش نيست و آن امام است. آري، اي جوانان، اي مسلمانان، اي حزب اللهي ها نکند که امام را تنها گذاريد و خود را مسلمان بدانيد. آيا هيچ به اين فکر کردهايم اي شمايي که خود را پير امام ميدانيد مگر همين امام ما نبودند که فرمودن: جنگ در راس مسائل و امور است. مگر نگفتهاند که : اي جوانان عزيزم که چشم اميد من به شماست بايد يک دست قرآن و با دست ديگر سلاح برگيريد آيا محصلين فکر ميکنند که چه؟ نکند به ذهنتان بيايد که سلاح ما، قلم ماست. نه! امام ما چنين نگفتهاند. شما ميتوانيد سلاح بر دوش و قلم به دست به جنگ استکبار برويد که اين دوبال در حال حاضر بايد با هم باشد و نميتوان گفت که ما محصيلم و دگر ما را با جنگ چکار، آيا اگر الان «حضرت اباعبدالله» حضور داشتند باز هم اين بهانهها را ميآورديم يا نه؟ نکند ما که بر کوفيان لعن و نفرين ميفرستيم خود چون کوفيان اماممان را تنها بگذاريم، نکند که اماممان چون علي (عليه السلام) شب ها از دست ما ناله بزند، نکند که ما سردي و گرمي هوا را بهانه کنيم. نکند که پدر ، مادر، برادر و خواهرا را بهانه کنيم. نکند که امام سخني را بگويد و ما بي توجه بذريم اي بر ما و واي بر همه ما اگر چنين باشيم. پس از بسيجي، اي سپاهي، اي ارتشي و اي مسلمان بسوي جبههها هجوم آوريد، آنچنانکه اماممان فرمود: آري بسوي جبهه آييد که والله خدا در جبهه است. حسين در جبهه است. دين و ايمان در گروه جهاد است. اي جوانان و اي برادران عزيزم: شما را ميگويم که راه ما را دامه دهيد و اسلحه ما را بر زمين نگذاريد که به خدا قسم با شما هستم، اي تمام کساني که به جمهوري اسلامي راي آري دادهايد. با شمايم و اگر کشته شوم ما که لياقت شهادت نداريم و اگر کشته هم شويم شايد نام ما را شهيد گذاشتيد، والله اعلم. بخدا قسم چه شهيد يا کشته در اين مورد که ميگويم فرقي نمي کند و اگر پيمان خود را بشکنيد، سر پل صراط جلويتان را ميگيرم. حتي اگر خونم خالصانه بر زمين نريخته باشد و جزو شهدا محسوب نشوم جلويتان را ميگيرم و نميگذارم رد شويد که خون ما که هيچ در اين صورت خون تمامي شهدا را پايمال کردهايد و طلب خون خويش را از شما خواهم کرد.