نام: حمید
نام خانوادگی: ثانی
نام پدر: قدرت
سن:
سازمان/نیرو:
تاریخ تولد: 1346/01/01
سمت: امدادگر
محل تولد: اروميه
تاریخ اعزام:
وضعیت تاهل: مجرد
محل اعزام:
تحصیلات: راهنمایی
محل خدمت:
ملیت:
تاریخ شهادت: 13630514
مذهب:
محل شهادت:
شغل: بسیجی
محل مزار:
محل سکونت:
قطعه/ردیف/شماره:
... ميخواست کاغذ نامه را تا بکند، فکري به سرش زد؛ مادرم احتمالا باور نکند که خودم اين نامه را نوشته باشم، يک امضاي ديگر هم زد و نوشت "قبول کنيد که اين نامهي فرزندتان است." از تدارکات گردان، يکي از بچهها نامهها را جمع کرد و رفت. وقتي نامه را مينوشت احساس ميکرد که دارد با پدر و مادرش روي سنگ بزرگي که بغل سنگر غلت خورده بود، حرف ميزند از کلاس درس ميگفت که کي ميآيم! آدرس نوشتن، اينجا ممنوع است! ممکنه بدست غريبه بيافتد و ...!! چشمش به کوله پشتياش افتاد، باند و دارو و سرنگ!؛ با خودش ور رفت اگر ناگاه از سينه کش و بلندي اين کوهها حمله مان بکنند، درمان که هيچ! زخميها را هلي کوپتر هم نميتواند جابجا کند! بعد به خود و دوستان جوانش که دور و برش بودند يک احسنت شجاعت داد و تبسمي کرد! دوستان اش او را پزشک کوهستان صدا ميزدند. يکي از دوستانش پرسيد: اين لبخندت، معني داشت!! پزشکيار کوهستان جوان، پاسخ داد: نترسيدن و نلرزيدن چهار پنج نوجوان در ميان اين همه کوه و تاريکي، مخصوصا با صدها ياغي مسلح، هم معني دارد و هم شادي! امدادگر بسيجي به سال 1346 در خانوادهاي فرهنگي و معتقد به ارزشهاي اسلا ...