logo

شــهــدای امدادگر

شهدای امدادگر

نام: حسن

نام خانوادگی: خوراکیان

نام پدر: علي اصغر

سن:

سازمان/نیرو:

تاریخ تولد: 1336/01/01

سمت: پزشك

محل تولد: مشهد

تاریخ اعزام:

وضعیت تاهل: مجرد

محل اعزام:

تحصیلات: فوق لیسانس

محل خدمت:

ملیت:

تاریخ شهادت: 13591117

مذهب:

محل شهادت: ذوالفقاريه آبادان

شغل: دانشجو

محل مزار:

محل سکونت:

قطعه/ردیف/شماره:

شهید حسین خوراکیان در سال 1336 در شهر مقدس مشهد و در خانواده‌ای مذهبی دیده به جهان گشود و در دامان پدر و مادری پرورش یافت که بعدها دو فرزندشان ( مجتبی و حسن) را در راه اهداف مقدس انقلاب اسلامی تقدیم نمودند. آثار ایمان به معبود از همان اوان کودکی در چهره‌ی حسن نمایان بود. هفت سال بیشتر نداشت که نماز خواندن را شروع کرد و در نه سالگی به همراه چند تن از همکلاسی‌هایش جلسات قرآن برگزار می‌کرد. هوش و استعداد سرشاری که حسن از آن برخوردار بود او را در تمام دوران تحصیل در زمره‌ی دانش آموزان نمونه و ممتاز مدرسه قرار می‌داد و به همین دلیل توانست با موفقیت در کنکور سراسری سال 53 در رشته‌ی مکانیک دانشگاه فردوسی مشهد پذیرفته شود. اما شش ماه بیشتر از ورود او به دانشگاه نگذشته بود که با توصیه‌ی یکی از اساتید و همچنین نیاز کشور به ویژه مناطق محروم به پزشک، از رشته مکانیک انصراف داده و تصمیم می‌گیرد دوباره در کنکور شرکت کند. سال بعد در رشته‌ی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی دانشگاه ملی قبول شده و راهی تهران می‌شود. زندگی دانشجویی حسن در حجره‌ای در روستای درکه، که مربوط به یک مرغداری نیمه‌کاره بود سپری گردید. ا ...

وصيت‌نامه‌ي بنده‌ي خدا، حسن خوراكيان به تاريخ شانزدهم دي ماه يك هزار و سيصد و پنجاه و نه هجري شمسي، آبادان. خدايا! از تو مي‌خواهم كه اگر شهادت را نصيبم كردي فقط و فقط به خاطر خودت و رضايت ذات مقدست باشد. از تو مي‌خواهم كه در لحظه‌ي مرگ، از تمام وابستگي‌ها جز وابستگي به خودت و از تمام عشق‌ها، جز عشق خودت و از تمام اميدها، به جز اميد به رحمتت آزادم سازي. معبودم! از تو مي‌خواهم كه هنگام جان دادن، مرا مشمول آيه‌اي كه بر زبان دوستت جاري كرده‌اي، قرار دهي كه «اللهم الرزقنا الشهاده خالصاً في سبيلك تحت رايه نبيك مع اوليائك». الهي! از عذاب دوزخ كه ثمره‌ي طبيعي اعمالم در دنياست، به راحت رضوانت كه نشانه‌ي درياي بيكران رحمتت است، پناه مي‌برم. اي كريم! به من مقام اهل حق را عطا كن. اگر چه محق نيستم. يا غفار من گويم كه طاعتم بپذير قلم عفو بر گناهم كش سلام بر پدر شريف و مادر عزيز و برادران و خواهران خيلي خوبم! الان كه اين نامه را مي‌نويسم حدود هفتاد روز است كه در جبهه جنگ مستقيم شركت دارم. در اين مدت شاهد شهادت مجاهدان و پاك‌باختگان زيادي بوده‌ام كه هميشه خودم را در مقابل آنان مانند مورچه‌اي در برابر سليمان حس كرده‌ام. دريغم مي‌آيد كه در اين آخرين نامه از اين عزيزان بزرگ و شهيدان شاهد ياد نكنم و به روح عظيمشان درود نفرستم و مغفرت خداي غفار را بر ايشان طلب ننمايم. خدايا! روحاني آزاده‌ي شهيد «حاج آقا شريف» سرپرست گروه الله اكبر در خونين‌شهر و سروان شهيد امان الهي، فرمانده‌ي گروه الله اكبر در خونين شهر را كه تا آخرين نفس مخلصانه جنگيدند و شهيد شدند، مشمول رحمت بي‌كرانت قرار بده. شب اربعين بود كه در عالم رويا امام عزيزم، حضرت مهدي (عج) را ديدم. در حالي كه لباسي يك دست سياه پوشيدند. انگار كه از قبل ايشان را مي‌شناختم. به حضورشان رفتم و ايشان هديه‌اي به من دادند. يك دفعه از خواب بيدار شدم. آن شب تا صبح از خوشحالي گاهي مي‌خنديدم و گاهي گريه مي‌كردم. خوشحال بودم از اين كه با كفران نعمت و گناهان زياد و خيانت‌هايي كه مرتكب شده‌ام، باز هم ايشان به ياد من بودند. مغرور شده بودم كه با وجود اين همه غفلت از ايشان هديه دريافت كرده‌ام. من نمي‌دانم هديه‌ي امام چه بود ولي مي‌دانم هر چه از دوست رسد نيكوست. مخصوصاً اگر اين هديه، فيض شهادت باشد. شهادتي كه آن عزيز بزرگ و آن حاضر غايب، عطا كرده باشد. حتماً مورد قبول درگاه خداي تبارك و تعالي نيز هست. چرا كه: به ذره گر نظر لطف بوتراب كند به آسمان رود و كار آفتاب كند و من نمي‌دانم چگونه احساسم را درباره‌ي اين معراج با شما در ميان بگذارم. خدايا ما را از تسليمان به خودت، مومنين به پيامبرت محمد (صلي الله عليه و آله)، شيعيان وليت علي(عليه السلام)، و مطيعان والي امرت حضرت مهدي (عج) و نايب بزرگوارش خميني عزيز قرار بده. خدايا! ما را از شمار ظالين (شرق و مكتب الحاديش) و مغضوبين (غرب و مكتب ضدبشرش) پاك گردان. اي خداي قادر و اي هادي بزرگ! ما را به اسلام حقيقي كه در اين زمان امام بزرگمان، خميني كبير، پرچمدار آن است، رهنمون باش. مي‌دانم كه از نبودنم بي‌تابي نمي‌كنيد، چه من اولين فرزند شهيدتان نبوده و حتماً آخرين هم نخواهم بود زيرا در حقيقت تمام شهداي امروز اسلام فرزندان شمايند و فرقي با من ندارند. از همه‌ي شما عاجزانه تقاضاي دعا و طلب بخشش دارم. مخصوصاً از شما پدر بزرگوارم كه هميشه در قلبم بزرگ‌ترين ستايش‌ها را از شما كرده‌ام. اما چه كنم كه زبانم عاجز از گفتن در حضورتان بوده‌است و شما مادر عزيزتر از جانم كه سال‌هاي دراز با زحمت طاقت‌فرسا رنج پرورش مرا بر خود هموار كرديد و مرا فرزند خلفي براي خود نيافتيد. اگر شهادت من اجر و پاداشي داشته باشد همه‌اش نثار قدم‌هايتان باد. از شما برادران خوب و خواهران مهربانم مي‌خواهم كه مرا ببخشيد. اميدوارم كه هميشه مسلمان و معتقد به ولايت امام بزرگمان خميني عزيز بايد و به چپ و راست منحرف نشويد و به تمام اقوام و آشنايان و دوستان كه هميشه در زندگي يار و ياورم بوده‌اند و در اين مختصر مجال نام بردن از يكايكشان نيست سلام مي‌رسانم و طلب آمرزش و مغفرت دارم. درمورد اموال و اثاثيه‌ام در تهران همه‌اش متعلق به خودتان است.اگر صلاح ديديد كتاب‌هايم را در اختيار برادران دانشجوي مسلمان قرار دهيد. از اول شهريور 1359 اجاره‌ي اطاقم را در تهران نداده‌ام. لطف بفرماييد. و آن را تا زمان تخليه از قرار ماهي سيصد تومان بپردازيد. در مورد محل دفن جسدم (اگر به دستتان رسيد) اگر ممكن شد، مرا در كنار آرامگاه شهداي انقلاب و بهشت رضا يا جاي ديگر كه پهلوي اين شهداء باشد، به خاك بسپاريد. شايد از وجود اين مقربان درگاه خدا من هم آمرزيده شوم. همه‌ي شما را به خداي سبحان مي‌سپارم و برايتان ايمان راسخ همراه با خلوص نيت آرزو مي‌كنم. «اللهم اجعلنا من الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون». در ضمن به علت وضع اضطراري كه اكثر اوقات در جبهه‌ها داشتم. نمازهايم را شكسته و يا با پوتين و يا با لباس خون‌آلود مي‌خواندم و فرصت قضاي آن برايم به وجود نيامد. لطفاً اين مدت را برايم نماز بخوانيد. والسلام 16/10/1359