logo

شــهــدای امدادگر

شهدای امدادگر

نام: حسن

نام خانوادگی: خزر

نام پدر: غلامرضا

سن:

سازمان/نیرو:

تاریخ تولد: 1334/02/02

سمت: امدادگر

محل تولد: اردكان

تاریخ اعزام:

وضعیت تاهل: متاهل

محل اعزام:

تحصیلات: خواندن ونوشتن

محل خدمت:

ملیت:

تاریخ شهادت: 13620801

مذهب:

محل شهادت: خاك عراق

شغل: بنا

محل مزار:

محل سکونت:

قطعه/ردیف/شماره:

بسم الله الرحمن الرحيم همه از خداييم و به سوي او بازمي گرديم. به نام خدا به نام آن خدايي که در مدت عمرم نتوانستم حتي شکر يک نفس کشيدنم را به درگاه او به جاي آورم. خدايي که مهربان‌تر از هر کس براي ماست. خدا فعلاً مرا تا در خانه خودش راه داده است؛ آيا مرا به خانه راه بدهد يا ندهد؟ اين به خود خدا بستگي دارد. ما که لياقت شهادت نداريم ولي بخشش و لطف خدا زياد است، به حدي که نمي‌توانم فکرش کنم. ولي خوب، وصيت مي‌کنم. ان شاء الله که اين رحمت خدا شامل حال ما هم بشود. وصيت کلاً هدف و خواسته‌هاي يک انساني را که مرده يا شهيد شده است مشخص مي‌کند. هدف من و ما و همه رزمندگان اين است که بندگي خدا را کنيم و خداوند ما را پاک آفريده و آزاد خلق کرده است و اگر منحرف شديم، بايستي زود به راه بياييم و راه اصلي را پيدا کنيم. ما معصوم نيستيم، ولي مي توانيم با فکر و کوشش پيرو معصومين باشيم. ما پيرو هابيليان‌ايم . پيرو پيغمبران خداييم و لبيک گوي نداي «هل من ناصر ينصرني» سيدالشّهداء و رهبر آزادگان و بهتر بگويم رهبر آزاد مردان، حسين بن علي (عليه السلام) هستم و مي‌گوئيم: لبيک اين مظلوم‌ترين انسان‌هاي پاک، ما نبوديم که تو را ياري کنيم، ولي هستيم که دين تو را ياري کنيم و راه تو را ادامه بدهيم. شايد بعضي‌ها فکر کنند که زن و بچه دارند و نبايستي به جبهه بيايند. من از آن برادران و آقايان سوال مي‌کنم که آيا امام حسين (عليه السلام) زن و بچه نداشت؟ آيا جاي زن و بچه امام حسين(عليه السلام) امن بود؟ او زن و بچه‌ خود را در ميان هزاران نامرد بي‌غيرت تنها گذاشت. ولي دين و قرآنش را تنها نگذاشت. شما که در شهر خودتان ناموس‌تان امنيت دارد فکر اساسي بکنيد. آن خداست که نگهداري خود ما و عيال ما را مي‌کند. دين اسلام را ياري کنيد. خودتان را به خداوند وصل کنيد، راز نگهدار باشيد، وقت کم است، انسان باشيم. آدمي که به خدا پناه ببرد، خطا نمي‌کند. يا اينکه کم خطا مي‌کند. اين قسمت وصيت من عمومي بود و اما قسمت بعدي به آنهائي که باور ندارند اسلام را و باور ندارند که در ايران انقلاب اسلامي شده است به ايشان بگوئيد باور کنند. به ايشان بگوئيد بي‌جهت دست و پا نزنند. به ايشان بگوئيد ماهي را از آب نترسانند. آرزوي ماهي‌اي که در خشکي افتاده باشد رسيدن به آب است. آرزوي بندگان خدا رسيدن به خدا و شهادت است. خودتان را خسته نکنيد. فکر بکنيد و آدم شويد، و اگر هم بخواهيد آدم شويد، يا شما را آدم مي‌کنند يا هر چه زودتر شما را به جهنم مي‌فرستند. اگر چه در هر شهري يک انسان مسلمان و پيرو انبياء و اولياء باشد با هزاران نفر از شما برابري مي‌کند. اين بود يک نصيحت من به شما و يا يک اخطارم به شما و اما وصيت خصوصي من به پدر و مادرم که: از من راضي باشيد، من تمام سعي و کوشش خودم را کردم که در حق شما محبت کنم و شما را از خود راضي نگه دارم؛ ولي نتوانستم. حق شما بيش از اين بوده، حق شما بعد از حق خدا بود. ولي خوب سعي کردم و حالا از شما مي‌خواهم، شمايي که اين قدر بخشش کرديد و زحمت مرا کشيديد. باز هم مرا ببخشيد و از من راضي شويد. خواهران و برادرانم و اي همه آشنايان و دوستانم، شما هم به همچنين. من هميشه به ياد شما بودم و از خدا طلب بخشش براي شما مي‌کردم و هميشه دعاگوي شما بودم و از شما راضي هستم و خواهش مي‌کنم که فکر کنيد، به راه اشتباه نرويد. فقط راه راست و روشن و مستقيم است و آن هم صراط مستقيم است که هر روز چند دفعه از خدا مي‌خواهيم به آن راه هدايتمان کند. من امانتي بيش نبودم، پس گريه نکنيد. و اما خانواده‌ام، خدمت همسران عزيزم فاطمه و معصومه يا معصومه و فاطمه و فرزندان عزيزم حبيب، مريم، اعظم، حميده اعضاي خانواده‌ام، هميشه من از خدا خواسته‌ام کمک کند تا اينکه کسي را اذيت نکنم و اگر بنا هست روزي کسي را اذيت کنم آن روز زنده نباشم. اين سعي من بود، اين کوشش من بود و اين خواسته من بود. شما، اعضاي خانواده، همه در پيش چشم من يکي هستيد، مثل اعضاي بدن خودم. هميشه گفته‌ام يک شرط دارد، شرطش آن است که راهي را که خدا گفته است برويد و فکرتان، فکر خدايي باشد اين خواهشي را که چند دفعه از شما کرده‌ام باز هم تکرار مي‌کنم. هر کاري را که در زندگي مي‌خواهيد بکنيد، ببينيد آيا خدا در آن کار از شما راضي هست، بعد آن کار را انجام دهيد، اين بود شرطش، و يک خواهش ديگر من، به بچه‌هاي من دروغ نگوييد، نگوئيد پدرتان به سفر رفته است، يا اينکه به مسافرت رفته است و يا اينکه از سفر برخواهد گشت. امثال اين دلداري‌ها را که اغلب به بچه‌ها مي‌دهند، خواهشمندم که شما به بچه ها ندهيد، حقيقت را بگوئيد: پدرتان بنده خدا بود و اينقدر از خدا خواست و اينقدر نزد خدا گريه کرد تا لياقت آن را به او بدهد و تا خدا به او اجازه بدهد که در راهي که بزرگان دين و انسان‌هاي واقعي حرکت کرده‌اند، حرکت کند. اين، گريه ندارد. بلکه شب و روز بايد از خدا بخواهيم تا ما را در راه انسان‌هاي واقعي قرار دهد و اين بسي باعث خوشحالي و خوشبختي است. و انشاءالله که خداوند اين لياقت را به ما مي دهد و در اين راه قرار مي‌گيريم. اگر شهيد شوم، که ان شاءالله مي‌شوم- نه اينکه مفت و مجّاني شهيد بشوم، بلکه برزمم، بجنگم و نابود کنم کساني را که مي‌خواهند آزادي و اسلام را از ما بگيرند و قرآن و خانه را و حرمين امامان ما را. من آزاد به دنيا آمدم و آزاد مي‌ميرم. بگوئيد پدرتان هدفش اين بود و به جبهه‌هاي حق عليه باطل رفت، از کردستان تا جنوب، از جنوب تا غرب، زيرگلوله‌هاي توپ، تانک، خمپاره، فشنگ‌هاي دشمن را و خطر انواع و اقسام سلاح‌هاي دشمن را به جان خريد و سرانجام قطعه‌ قطعه شد، ولي نگذاشت يک سر سوزن به اسلام عزيزش تجاوز کنند. از شما خانواده‌ام و فرزندان عزيزم و خواهران و برادرانم، علي الخصوص پسرم حبيب، و تمام دوستانم مي‌خواهم راه رهبران ما را ادامه دهيد، که من هم سعي کردم ادامه دهم. و اما وصيت من از لحاظ بدهکاري و طلبکاري که اينها را در نواري که به مدت 20 دقيقه مي‌باشد، همراه با حرف‌هاي ديگري گفته‌ام و مال دنيايي من، جز يک خانه چيز ديگري نيست. گفتم؛ تمام شما براي من يکي هستيد، شرطش را هم گفتم، ولي اين چيزي که هست، زير نظر روحانيت متعهد تقسيم کنيد. رضاي خدا رضاي من است. در سنين جواني، هر کس خطاهايي مي‌کند من هم به مدت 5،6 سال مسافرت و ناداني روزه‌هايم را نشده‌ام، بعداً کفاره‌هايش را دادم و قضايش را مي‌شدم که ناراحتي معده پيدا کردم و نتوانستم تمام روزه‌هايم را بگيرم. خجالت مي‌کشم بگويم ولي چاره‌اي نيست مي‌گويم 200 روزه قضا دارم، ولي تمام نمازهاي قضايم را خوانده‌ام. به اميد اينکه گمراه نشويم، خداحافظ شما هر چه کرديد و رهبر انقلاب را فراموش نکنيد. حسن خزر تاريخ 12/6/1362 تاريخ اعزام 15/5/1362