logo

شــهــدای امدادگر

شهدای امدادگر

نام: احسان

نام خانوادگی: رنجبر

نام پدر: عباس

سن:

سازمان/نیرو:

تاریخ تولد: 1350/06/21

سمت: امدادگر

محل تولد: بجنورد

تاریخ اعزام:

وضعیت تاهل: مجرد

محل اعزام:

تحصیلات: راهنمایی

محل خدمت:

ملیت:

تاریخ شهادت: 13660203

مذهب:

محل شهادت: سليمانيه

شغل: دانش آموز

محل مزار:

محل سکونت:

قطعه/ردیف/شماره:

«و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون» (گمان نكنيد كساني كه در راه خدا كشته مي شوند مرده‌اند، بلكه زنده‌اند و نزد خداي خويش روزي مي‌خورند.) من احسان رنجبر، فرزند عباس، چنين وصيت مي‌كنم: زماني اين وصيت را مي‌نويسم كه خون در رگ‌هايم به چوش آمده و خود را در مقابل خدا تنها احساس مي‌كنم و تنها از خداوند طلب نصرت و ياري مي‌نمايم. زماني كه اين وصيت‌نامه را مي‌نويسم، در گناهانم غرق شده‌ام و خدا را تنهاترين بخشنده مي‌دانم و از او طلب آمرزش گناهانم را مي‌نمايم. زماني كه اين وصيت‌نامه را مي‌نويسم، تنها اميدم خداست و تنها از او ياري مي‌جويم و بس. بارخدايا! اگر در هنگام ظهور امام عزيزم، مهدي (عج) منجي عالم بشريت بودم، مرا از ياران و اعوان او قرار بده و گرنه در حالي از قبر بيرونم بياور كه كفن به خود پيچيده و با شمشير بران و نيزه‌ي برهنه پاسخ‌گويان به نداي آن‌ رهنمون، در هر كوي و شهر و باديه به پيش مي‌روم و همراه او عالم را از پليدي‌ها پاك نمايم. و اما مردم شهيدپرور بدانند كه شهادت در فرهنگ ما و در مذهب ما يك حادثه‌ي خونين و ناگوار نيست شهادت مرگي نيست كه دشمن ما بر مجاهد تحميل كند. شهادت، مرگ دلخواهي است كه مجاهد، با همه‌ي آگاهي و منطق و شعور و بيدار و بينايي خويش، انتخاب مي‌كند. امام حسين (عليه السلام) را نگاه كنيد. از شهر خويش بيرون مي‌آيد، زندگي‌اش را رها مي‌سازد و برمي‌خيزد تا بميرد، زيرا جز اين سلاحي براي مبارزه‌ي خويش و براي رسوا كردن دشمن و براي دريدن اين پرده‌ي فريبي كه بر قيافه‌ي كريه نظام حاكم زده‌اند، ندارد. براي آن كه اگر نمي‌تواند دشمن را بشكند، لااقل به اين وسيله‌ او را رسوا كند. اگر نمي‌تواند قدرت حاكم را مغلوب سازد، آن را محكوم كند و براي اين كه در اندام مرده‌ي اين نسل، نسل دوم انقلاب محمد (ص) خون تازه‌ي حيات و جهاد را تزريق كند. او كه يك انسان تنهاي بي‌سلاح است و در عين حال، مسئول جهاد، جز مردن و جز انتخاب مرگ سرخ خويش سلاحي و چاره‌اي ندارد. «حسين بودن» به او مسئوليت جهاد با اين همه پليدي و قساوت را داده‌است و براي جهاد، جز «بودن خويش» هيچ ندارد. آن را بر‌مي‌دارد و از خانه به قتلگاه خويش مي‌آيد. مي‌بينيم كه چقدر آگاهانه ، با همه‌ي مقدمات، با استدلال با يك عزيمت و حركت و هجرت پرشكوه و دقيق و تنظيم شده و با منزل به منزل روشن‌تر كردن راه و تفسير كردن سر منزل و سرنوشتي كه به سويش حركت مي‌كند و با يكه چين كردن اصحابش، مرداني كه براي مرگ با او آمده‌اند و همچنين يكايك افراد خاندانش. با همه‌ي هستي‌اي كه بر روي زمين دارد. با خانواده‌اش آمده است تا در محراب شهادت قرباني كند. زيرا سرنوشت آن ايماني كه دارد نابود مي‌شود و سرنوشت اين مردمي كه به اميد عدالت و آزادي و اسلام آمده‌اند و اكنون اسير ستم و ظلمي بدتر از جاهليت شده‌اند، همه در انتظار اينند كه ببينند اين قهرمان تنها، چه مي‌كند؟ و او كه هيچ سلاحي و تواني ندارد، همه‌ي وجودش كه خود و خانواده‌اش باشند و عزيزترين يارانش را آورده تا با شهادت خوي و همه‌ي خويشاوندان خويش، شهادت بدهد كه «مسئوليت خويش را در عصري كه حق بي‌دفاع و بي‌سلاح شده بود، انجام داده‌ام» و شاهد بگيرد كه «بيش از اين ديگر نمي‌توانستم.» اين است كه در عاشورا شنيده‌ايد كه خون حلقوم فرزندانش را مشت مي‌كرد كه خدايا! ببين و اين قرباني را از من بپذير و شاهد باشد. در چنين روزگاري است كه مردن براي يك مرد، تضمين حيات يك ملت است. شهادت او مايه‌ي بقاي يك ايمان است. گواه آن است كه جنايتي بزرگ، فريبي بزرگ، غصب و قساوت و جور حاكم است. شاهد اثبات حقيقتي است كه انكار مي‌شود. نمونه‌ي وجود ارزش‌هايي است كه پامال مي‌شود و از ياد مي‌رود. اعتراض سرخي است بر حاكميت سياه و فرياد خشمي است بر سر سكوي كه همه‌ي حلقوم‌ها را بريده‌است. شهادت، و شهادت آن چيزي است كه مي‌خواهند در تاريخ «غيب» شوند و نمونه‌اي است از آن كه بايد باشند و گواهي است بر آنچه در اين زمان خاموش و پنهاني مي‌گذرد و بالاخره تنها منطق جهاد و تنها دليل وجود و تنها نشانه‌ي حضور و تنها سلاح حمله و دفاع و تنها شيوه‌ي مقاومت، حقيقت و راستي و عدالت است. در عصري و در نظامي كه باطل و دروغ و ستم آن را خلع سلاح كرده و همه‌ي سنگرهاي آن‌ها را در هم كوفته و همه‌ي مدافعان و وفاداران آن را قتل عام، متلاشي و نابود كرده است و انسان بودن در پرتگاه انقراض و خطر مرگ هميشگي قرار گرفته است، همه‌ي اين معجزات از شهادت سر مي‌زند و اكنون بايد يك منجي ظهور كند، يك موعود و در اين قبرستان سياه و ساكت يك قائم و حسين (عليه السلام) آگاه از چنين رسالتي كه تقدير تاريخي انسان بر دوشش نهاده است، بي‌درنگ از مكه بيرون مي‌آيد و به سوي قتلگاه خويش شتاب مي‌گيرد. او مي‌داند كه تاريخ منتظر است. زمان كه با دست ارتجاع و شركت به عقب بازگردانده مي‌شود، چشم به او دوخته تا گامي پيش نهد و مردم كه در قساوت، خاموش و بي‌حركت مانده‌اند به قيام و فرياد او محتاجند و بالاتر پيام خون كه اكنون به دست‌هاي شيطان افتاده است. از او مي‌خواهد كه با مرگ خويش اين فاجعه را شهادت دهد و اين است كه «ان الله شاء ان يراك قتيلاً» و اما مادر عزيزم! مرا ببخشاي كه بسيار اذيتت كردم و حلالم كن و برايم دعا كن كه بسيار محتاج دعايم. بر من گريه و زاري مكن كه مرگ، حق است و شهادت در راه معشوق، افتخاري است كه نصيب هر كس نمي‌شود. پدر عزيزم! درست است كه در بزرگ كردنم، رنج فراوان تحمل نمودي، ولي امانت را بايد پس داد. اكنون وقت آن رسيده‌است كه امانتت را كه من باشم، به صاحب اصلي آن كه خدا باشد، پس دهي. مرا ببخش. برايم دعا كن و در مرگم گريه مكن. شما چهار فرزند داشته‌ايد. يكي را به راه خدا داده و سه تاي ديگر را براي پيمودن راه او تربيت نماييد. بر مرگم عزاداري نكنيد كه عزاداري و گريه و سياه پوشيدن سزاوار مولايم امام حسين است كه درس شهادت و آزادگي را از آن بزرگوار آموختم. از دار فاني دنيا هيچ ندارم. خدا را شكر. حدود يك سال برايم نماز بخوانيد و روزه بگيريد. مرا نيز در جوار شهداي آشخانه دفن كنيد. شايد به واسطه‌ي آنان، مورد لطف خداوند قرار گيرم و آمرزيده شوم. حدود 90 تومان به سبحان قره چورلو بدهكارم كه بپردازيد و كليه‌ي پول‌هايي را كه داخل بانك دارم، بدهيد نماز برايم بخوانند و اگر چيزي باقي ماند، به مستحق بدهيد. از كليه‌ي افرادي كه به نحوي بر گردن من حقي دارند و من نتوانسته‌ام كه بپردازم، خواهش مي‌كنم كه مرا ببخشد. احسان رنجبر