نام: محمود
نام خانوادگی: محمودي
نام پدر: محمدرضا
سن:
سازمان/نیرو:
تاریخ تولد: 1340
سمت: معاون بهداري
محل تولد: نويك
تاریخ اعزام:
وضعیت تاهل:
محل اعزام:
تحصیلات: ديپلم
محل خدمت:
ملیت:
تاریخ شهادت: 1366
مذهب:
محل شهادت: ماهوت
شغل:
محل مزار:
محل سکونت:
قطعه/ردیف/شماره:
محمود محمودي در سال 1340 در روستاي «نويك» از توابع شهرستان بيرجند در خانوادهاي مومن و مذهبي متولد گرديد. دوران طفوليت را در آغوش پدر و مادري مهربان و دلسوز گذراند. سپس براي كسب علم و دانش راهي مدرسه شد. دروان تحصيل ابتدايي را در روستاي «بيدخت» در جوار زادگاهش گذراند. پس از آن به شهر بيرجند عزيمت نمود و تحصيلاتش را با موفقيت به اتمام رساند. دوران تحصيل او در دبيرستان مصادف به اوج گيري مبارزات مردمي عليه رژيم منحوس پهلوي بود و او با شور و شوق فراوان در راهپيماييها و جلسات مذهبي – سياسي شركت مينمود. پس از ديپلم، دورهي كارداني تكنسين اتاق عمل را در اصفهان گذراند و سپس به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد. پس از گذراندن يك دورهي فشرده در مشهد مقدس به جبهههاي نبرد حق عليه باطل اعزام گرديد و به عنوان جانشين بهداري تيپ جوادالائمه (عليهالسلام) در خدمت جبهه و جنگ و دلاور مردان صحنههاي دفاع مقدس بود. او مدت 3 سال در جبهههاي مختلف و در عملياتهاي متفاوت شركت نمود و ضمن انجام وظيفهي اصلي يعني واحد بهداري، در صورت نياز در خصوص مقدم حاضر ميشد و در كنار لشكريان اسلام به مبارزه با ...
با سلام خدمت حضرت بقيه اله امام زمان(عج) و نايب برحقش امام خميني و شهداي اسلام كه مظلومانه و مخلصانه و دلسوزانه شهيد شدند. «والذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون» «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون» به نام آن كه تمامي وجود هستي به خاطر و براي اوست و به نام آن كه هر نفسي كه ميكشيد، لايق چندين مرتبه شكر و سپاس است. پيام! و اي مسلمين! بدانيد كه هيچ كس جاودان نخواهد ماند و روزي مرگ به سراغ همگيتان خواهد آمد. من نيز تا به حال هيچ به فكر وصيتنامه نوشتن نبودم. ولي اين دفعه انگار يكي به من ميگويد: «زودتر وصيتنامهات را بنويس!» و اينك مينويسم و از همين جا به سوي شهادت ميشتابم. و اي مسلمين! بدانيد كه من اين راه را خودم انتخاب كردم و از انتخابم خوشحالم. اگر بپرسند: «براي فرار و ترس از جهنم؟» خواهم گفت: «خير.» بلكه فقط به خاطر رضاي خدا اين راه را انتخاب كردم و بس. از روزي كه وارد جبهه شدهام، عدهاي از دوستان كه هميشه با هم بوديم، از من زودتر به لقاءالله پيوستند و من اينك احساس تنهايي و غريبي ميكنم. دلم تنگ است و از طرفي هم ميسوزد. ميسوزد از اين كه فريادم به تمام جهان نميرسد. دلم ميخواهد فرياد بزنم و بگويم كه دنيا در مقابل آخرت، يك ثانيه بيش نيست و يا قطرهاي است در مقابل يك دريا. اي كساني كه زرق و برق دنيا شما را سرگرم كرده و اي كساني كه حتي زرق و برق دنيا را هم نداريد ، ولي به خاطر موضوعات جزئي اجرتان را ضايع ميكنيد، آگاه باشيد كه قيامت حقيقتي است بس بزرگ. پدر بزرگوار و مهربانم! مادر عزيز و دلسوزم! محمد و احمد عزيز و نصرت جان! سلام عليكم! اين آخرين سلام من است كه در اين نيمه شب برايتان مينويسم. وقتي ياد شما ميافتم كه با صحبتها و راهنماييهاي بيدريغتان مشكلات مرا حل ميكرديد و من نميتوانستم دين خود را نسبت به شما ادا كنم، شرمنده ميشوم. اكنون كه پيش نظرم مجسم شدهايد، انگشتانم بيحس شدهاند و نميتوانم قلم را در دست نگهدارم. از شما ميخواهم كه به بزرگي و بخشندگي خودتان مرا عفو كنيد. چون وظيفهام بود كه در قبال زحماتي كه برايم كشيدهايد، به شما خدمت كنم. ولي خوشحالم كه خدمت به الله و جهاد در راه او و رفتن در راه او، خدمت به پدر و مادر نيز هست. به راستي امانتي كه سالم به پروردگار خودتان تحويل دادهايد، مورد قبول قرار ميگيرد. انشاءالله.