Page 11 - Untitled
P. 11
کارشــناس فیزیوتراپی ،ســرهنگ اصغر عیســیآبادی سی کشــورهای دیگر ســرایت نکند .با این حال ویــروس کرونا به
فروردین ســال پنجــاه و یک در تهران متولد شــد .او در پاییز کشورهای دیگر ســرایت کرد و به سرعت برق و باد وارد ایران
سال هفتاد و دو به اســتخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران شــد .طولی نکشــید که تعداد مبتلایان به کرونا به اندازهای
درآمد و بــا مدرک کارشناســی فیزیوتراپی از دانشــگاه علوم زیاد شــد که بیمارســتانها دیگر تخت خالی بــرای پذیرش
پزشــکی شــهید بهشــتی ،بعد از فارغالتحصیلی به ادارهی بیماران نداشــتند .یکــی از آن بیمارســتانها ،بیمارســتان
بهداشــت و درمان نیــروی زمینی ارتش منتقل و ســپس به خانواده بود .آن روزها وضعیت قرمز اعلام شــده بود و اصغر
عنوان کارشــناس در بیمارستان خانواده مشغول به کار شد .بیشــتر از قبل در بیمارستان میماند و کمتر به خانه میآمد.
او پیــش از اســتخدام در ارتــش به عنوان بســیجی به جبهه همیشــه در موقع بحران برای کمک به بیماران پیشــتاز بود.
اعزام شدهبود .سرهنگ عیسیآبادی همان سال ازدواج کرد وقتــی که به خانه میآمد تمام فکر و ذکرش این بود که زودتر
به بیمارســتان برگردد و بیماران مبتلا بــه کرونا را مداوا کند. صاحب دو پسر بهنام حسن و محمدحسین شد.
شماره پیاپی /12سال /7شماره /1تابستان 1403 هر وقت که ابراز نگرانی میکــردم به من دلگرمی میداد که
نگران هیچ چیزی نباش! فقط مراقب خودت و پسرها باش! شهید به روایت همسر شهید
از اخبار شــنیدم ویروسی به اســم کوویدـ 19در ووهان چین یکــی از روزها کــه خیلی دلم برایش تنگ شــده بــود ،از او
خواســتم که لااقل عکســش را برایم ارســال کند .وقتی او را مسـخـرصعوتص ًاسرریایههتا و مشــاهده شــده که بســیار کشــنده است
در آن لباسها دیدم ،غمی روی دلم ســنگینی کرد .کارکردن و بالایی دارد .ویروســی که سیســتم تنفسی
را بهســرعت درگیر میکند و قربانیهای زیادی گرفته است .در بیمارســتان با تجهیزات حفاظت شــخصی یعنی ماسک،
جراحی ،به طور شبانهروزی و عینک وداقسعتــ ًکا نفش ،لسبآادمس،را بشنـیـلدد آخنبوریلــررزوه بهس وجاارندماایفراتاند.شآــنودش،ــحتب بماــ ًاخاودصمغرفکدرر با شــنیدن آن
آن هم در گرمای تابســتان! میآورد، میکــردم اگر
تماس مســتقیم با مبتلایان قــرار خواهد گرفت .این را خوب از یک طــرف خیلی نگــران اصغر بودم و از طــرف دیگر هم
میدانستم که همسرم مردی نیست که از ترس جانش میدان در آن شــرایط بحرانــی ،خدمت شــبانهروزی به بیمــاران را
را خالی کنــد .در حالی که ناراحت بودم برای همهی افرادی وظیفهی انسانیاش میدانســتم .وقتی تصویر صحنههایی
که قربانی این ویروس شــده بودند و یا با آن دستوپنجه نرم از بیمارســتان را میدیــدم ،بغــض راه گلویــم را میبســت.
میکردنــد ،اما مدام در دلم آرزو میکــردم که این ویروس به بیمارانی که بیحال روی تختهای بیمارســتان افتاده بودند 9