Page 37 - Untitled
P. 37
بزرگ ،مرکز ما بود و بقیهی خطها را پوشش میداد. باید مجروح را به اورژانس رساند...
خط شیر چیدمان امداد و انتقال در خط شیر
عراق زیاد به خط شــیر حمله میکرد ولی هیچ وقت نتوانست در خط شیر ،سه ردیف آمبولانس گذاشته بودیم .یک آمبولانس
و میگفتند اینها مثل شــیرند! بگیرد .خــود عراقیها آانسجاــساــرًاا هم در اســماعیلیه با یک امدادگر و یک پزشکیار داشتیم ،یک
و عقبراندنهای پیاپی عراقی به خاطر رشــادتها و
درست کرده بودیم .آنها مجروح را مسوــقنت ًاگمر ایمبداسدتنیدهومخبورنایریشزاین
تلفات زیادشان به خط شیر معروف شده بود .اینجا همان خط را بند میآوردند و به مرکز پزشکی
مقدم جنگ بود .مقداری نخل داشت و بیرونش یک سیلبند مــا (اورژانس) انتقــال میدادند .ما آنجا بیشــتر بــه مجروح
بود .مقر فرماندهی و اطلاعات عملیات در نخلســتانها بود، رســیدگی میکردیم و بعد با آمبولانسهــای تندرو ،مجروح را
منتها تمام پشــتیبانیها ،بهداری ،زرهــی ،خمپاره و توپخانه به اهواز و به بیمارســتانهای ســینا ،امام خمینی (ره) در 24
و ...در ســلمانیه قــرار داشــت .خــط شــیر ،اصلیترین خط متری ،جندیشاپور (گلستان) یا بیمارستان پارس میبردیم.
دفاعــی محور اهواز به آبادان بود و خیلی خوب توانســت جلو درسلمانیه که بین اســماعیلیه و خط شیر محمدیه بود ،دو تا
عراقیها را بگیرد .از شهرهای اصفهان ،امیدیه و قم نیروهایی آمبولانس گذاشــته بودیم .سلمانیه با ســنگرها و مرکز دارویی
با ما بودند .اوایل هنوز تقسیمبندی،گردانبندی و تیپ بندی
نداشتیم .اما بعد از عملیات حصر آبادان ،کمکم سازمانبندی
و گردانبندی انجام شد .برای عملیات آزادسازی بستان ،این
نیروهــا تبدیل به تیپ شــدند و دیگر هر شهرســتانی در تیپ
خــودش بود .فرماندهی و هدایت این گروه و محور به عهدهی
اپصسف اهزاناییشهاا بنودشهکیه آدقاحیسیرحنیخمرازصفیوکیل ًفارفمرامنانددههییشامننطمقیهکراربد.ه
عهده گرفت و آقا رحیم معاون آقای محســن رضایی شــد .در
طول این مدت دشــمن عملیات تهاجمی هم داشت و چندتا
تک سنگین زد که نیروها دفاع کردند.
شماره پیاپی /12سال /7شماره /1تابستان 1403 یادی از ایام
بچههای ســپاه هیچ وســیلهی ســنگینی نداشــتند .شهید
حســن منصوری هــر روز بعدازظهــر با یک تیربــار قصد زدن
هلیکوپترهای عراقی را داشــت که از اول تا آخر خط شــیر را
گلولهباران میکردند .اگر کســی بیرون بود ،زخمی یا شــهید
میشــد .یک روز شــهید منصوری با ظاهرشــدن هلیکوپتر
عراقی ،درحالیکه با عصبانیت دندانهایش را روی هم فشــار
میداد ،به سنگر برنگشت و با تیربار آنقدر به آن هلیکوپتر تیر
زد تا افتاد و خلبانش را هم اسیر گرفتند .این کار برای ما جان
و امید تازهای بود .احســاس کردیم میتوانیم کارهای دیگری
هم انجام دهیم .برای ما حکم شکســت کل عراق را داشت و از
آن زمان بود که شروع کردیم به کانال زدن و به طرف عراقیها
پیــشروی کردن .خلبان را که اســیر گرفتیم ،انگار ترســمان
ریخت .بعد از آن دو تا تک ســنگین دشــمن را برطرف کردیم
و از فرماندهــان درجه بالای آنها اســیر گرفتیم و کمکم برای
عملیات آماده میشدیم.
35