Page 51 - Untitled
P. 51

‫اگیـرـفنتبوخاهشواهزــماودشر آذکبرامرااهنسشــدا‪ .‬التف‪9‬ا‪5‬ق ًا یشـکـدی اتز ادیرگنیمرویشها بکالهاا‬  ‫برای همین‪ ،‬ســال ‪ 61‬در کنکور پزشــکی دانشــگاه اهواز‬
                                                                                                                                              ‫شرکت کرد تا هر دو سنگر علم و جهاد را حفظ کرده باشد‪ .‬از‬

                                              ‫آنجاکهدلشنمیخواستارتباطشبافضایجبههوجنگ به ســر خیابان محل سکونت ما اصابت کرد و از شدت موج‬

                                              ‫قطع شــود‪ ،‬برای ســربازی خودش را بــه کمیتهی انقلاب انفجار موشکها منازل مسکونی زیادی آسیب دید و نفرات‬

                                              ‫اســلامی معرفی کرد و به این ترتیب سی ماه در جبهههای زیادی شــهید شــدند‪ .‬در حملهی جلالیــه دو هزار عراقی‬

                                              ‫سوســنگرد‪ ،‬اهواز‪ ،‬خرمشــهر‪ ،‬آبادان‪ ،‬بســتان و حمیدیه اسیر شدند‪.‬‬

                                              ‫خدمات بینظیری را در امداد و انتقال و مداوای مجروحین اولین باری که خودم مجروح شــدم ســال ‪ 61‬در عملیات‬

                                              ‫فتح المبین در ارتفاعات کلهقندی شــوش بــود‪ .‬آن زمان‬                                             ‫جنگ از خود به یادگار گذاشت‪ .‬دکتر سعید ارجمندی بعد‬
                                              ‫من در بهداری خط مســتقر بودم‪ .‬حیــن انتقال مجروح از‬                                             ‫از فارغالتحصیلی در رشــتهی پزشکی عمومی در سال ‪68‬‬
                                              ‫خط به پشت خاکریز از ناحیهی سر‪ ،‬دست و پا مورد اصابت‬                                              ‫بــه بهداری کمیتهی انقلاب اســلامی فراخوانده شــد و از‬
                                              ‫ترکش قرار گرفتم و شدت جراحات به قدری بود که مجبور‬                                               ‫سوی سرهنگ آیت‪ ،‬رییس وقت بهداری کمیته‪ ،‬به عنوان‬
                                              ‫شــدند مرا به عقب برگردانند‪ .‬به هر زحمتی بود مرا ســوار‬                                         ‫پزشک و رئیس بهداری کمیتهی خوزستان منصوب شد و تا‬
                                              ‫ترک موتور کردند و به نزدیکترین پست امداد ارتش‪ ،‬یعنی‬                                             ‫سال ‪ 70‬و قبل از ادغام و تشکیل ساختار یکپارچه ناجا در‬
                                              ‫پایگاه وحدتی دزفول‪ ،‬رســاندند‪ .‬از آنجا هم با آمبولانس به‬
                                                                                                                                                                          ‫خوزستان حضور داشت‪.‬‬

‫شماره پیاپی ‪ /12‬سال ‪ /7‬شماره ‪ /1‬تابستان ‪1403‬‬  ‫فرودگاه و در نهایت به بیمارســتان شــهید طالقانی تهران‬                                                                              ‫پلاک پزشکی‬
                                                                                   ‫منتقل کردند‪.‬‬                                                            ‫دکتر ارجمندی به روایت دکتر ارجمندی‬
                                                                                                                                              ‫‪ 31‬شهریور ماه سال ‪ 1359‬که اولین حملات هواپیماهای‬
                                              ‫سال‪ 64‬درعملیاتمهراندراورژانسیکهدردلکوهتعبیه‬                                                     ‫عراقی به اهواز شروع شد‪ ،‬دانشگاه اهواز از اولین مراکزی‬
                                              ‫شــده بود مســتقر بودم‪ .‬یکی از روزهایی که با همراه سایر‬                                         ‫بود که موشــکباران شــد‪ .‬در آن زمان من بــه عنوان یکی‬
                                              ‫اعضای تیم پزشــکی ازجمله دکتــر حاجیانی در خودروی‬                                               ‫از اعضای جهاد ســازندگی اهواز به پایگاه مقاومت مسجد‬
                                              ‫لندکروز بودیم‪ ،‬در پی موج انفجار و واژگونی خودرو آســیب‬                                          ‫سوســنگرد اعزام شــدم‪ .‬آن روزها نیروهای مردمی زیادی‬
                                              ‫دیدم‪ .‬البته شــدت آسیب دیدگی من آنقدری نبود که مرا‬                                              ‫بــرای کمک به رزمندگان میرفتند و هر کســی هر کمکی‬
                                                                                                                                              ‫در هر زمینهای از دســتش بر می آمد داوطلب میشد‪ .‬من‬
                                                                                ‫به عقب برگردانند‪.‬‬                                             ‫در زمینهی کمکهــای اولیه و امــداد و انتقال مجروحین‬
                                              ‫در همین ســال یعنی ســال ‪ ،64‬رژیم بعث عــراق در یکی‬                                             ‫آموزشهایــی دیده بودم‪ .‬یک روز که بــا همراهی تعدادی‬
                                              ‫از کمســابقهترین حملاتــش پنجاه نقطهی شــهر اهواز را‬                                            ‫از همرزمان برای آوردن اســلحه به اهواز برمیگشــتیم‪ ،‬در‬
                                              ‫موشــکباران کرد‪ .‬تعــداد زیادی از مردم شــهید و مجروح‬                                           ‫همین فاصلــهی رفتوبرگشــت خیلی از همرزمــان ما در‬
                                              ‫شدند و خیلی از آنها را به بیمارستان گلستان اهواز که من‬                                          ‫سوســنگرد مفقود شدند‪ ،‬دستکم بیســت نفر از دوستان‬
                                              ‫در آنجــا خدمت میکردم منتقل میکردند‪ .‬ســال ‪ 67‬من‬                                                ‫خودم هنوز با گذشــت اینهمه ســال مفقودالاثر هستند‪،‬‬
                                              ‫ســال آخر دانشگاه بودم و آخرین تجربهی اعزامم به جبهه‬                                            ‫علتش این بود که آن زمان نیروهای مردمی پلاک نداشتند‪.‬‬
                                              ‫یک ســال بعد در سال ‪ 68‬و در منطقهی بستان بود که یک‬                                              ‫وقتی به ســن ســربازی رســیدم‪ ،‬ترجیح دادم خودم را به‬
                                              ‫ماه از طرح خدمتم را در لشگر ‪ 7‬ولی عصر (عج) گذراندم‪.‬‬                                             ‫کمیته انقلاب اســلامی معرفی کنم تا از این طریق بتوانم‬
                                              ‫آن زمان برای مداوای مجروحین به هویزه و سوســنگرد هم‬

                                                                                        ‫میرفتم‪.‬‬

                                              ‫خدمت سربازی را در جبهه بگذرانم‪ .‬آن زمان نیروهایی که بعدتر بــه کمیته پیوســتم‪ .‬کمیتــه در آن زمــان در تهران‬

                                              ‫از کمیته اعزام میشدند‪ ،‬در اختیار سپاه یا لشگر‪ 92‬زرهی درمانــگاه داشــت و با جذب پزشــکان قــراردادی خدمت‬

                                              ‫میکرد‪ .‬در استانها و شهرستانها هم پلیکلینیک داشت‪.‬‬                                                ‫ارتش قرار می‪-‬گرفتند‪.‬‬

                                              ‫یکی از حملات دشمن که در پاییز ‪ 59‬اتفاق افتاد‪ ،‬حملهی گرچه در ســال ‪ 69‬و قبل از موضوع ادغام‪ ،‬طی سمیناری‬

‫‪49‬‬                                            ‫جلالیه بود که نیروهای عراقی به بخشهای زیادی از خاک که در مشــهد برگزار شد قرار شده بود بیمارستان کمیته در‬
                                                    ‫خوزستان پیشــروی کرده بودند‪ .‬در عملیات بازپسگیری تهران ساخته شود‪ ،‬اما با موضوع ادغام منتفی شد‪.‬‬
   46   47   48   49   50   51   52   53   54   55   56