Page 52 - Untitled
P. 52
نشریه فرهنگی ترویجی بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت
50
یک نارنجک دیگر منفجر شد .موجش چند متر مرا پرتاب شــب و ســکوت وهمانگیز ،تاریکی و هوای ســرد آذر ماه
کرد ،اما به خواست خداوند توانستم با قدری تلوتلو رفتن آخریــن روزهــای فصــل پاییــز ســال 1360در کوهها و
دوباره خودم را به جعبه برسانم و آن را بردارم و به پناهگاه تپههــای اطراف شــهر مهاباد اســتان آذربایجــان غربی.
پاسی از نیمهشب گذشته بود و من و سربازی که رانندهی
برگردم .راننده هم آمد. آمبولانس بود ،داخل آمبولانس در ســنگری که آشیانهی
بماتوشـجـنهیشدــندیصمداکهیکراگمبلا ًارهدـرـاموحاغرصرشه گیلودلهشــو تمــنوهپسوــتاتنیمک. آمبولانس و محل استقرار ما بود ،به قول معروف به صورت
آن شــب درگیری حدود چهار ســاعت ادامه داشــت .در
اوج عملیات بودیم و ســه نفر از همرزمان ســپاهی که در آماده باش استراحت میکردیم.
سنگرهای اطراف تپه مشغول نگهبانی بودند هدف ترکش ناگهــان نارنجکهــای تفنگــی نیروهــای ضدانقلاب به
نارنجکهای دشــمن قرار گرفتند .ما توانستیم آن سه نفر بدنهی کوهی در کنار ســنگر خمپارهانداز ما برخورد کرد
را ـ که یکیشان همان اول به شهادت رسید و دو نفر دیگر و ســنگ و ترکشهای ســنگ همراه با برادههای نارنجک
مجروح شــدند ـ به داخل ســنگر محل استقرار آمبولانس روی آمبولانــس ریخت .مــن روی تخت پاییــن خوابیده
بودم .ســرباز راننده که در تخت بالا قرار داشت یکدفعه به
منتقل کنیم. روی ســینهی من افتاد .بهسرعت او را کنار زدم و هراسان
بــا توجه به اینکه تحت شــدیدترین تدابیر نظامی بودیم، از کیســه خوابم بیرون پریدم .با عجلــه جعبهی اورژانس
شــبها اجــازهی حرکــت دادن آمبولانس را نداشــتیم. را برداشــتم .به ســمت پناهگاه میرفتم که پشت خاکریز