Page 57 - Untitled
P. 57

‫شــرایط بســیار خطرناک بــود‪ .‬نمیتوانســتیم‬
                                              ‫مجروحیــن را به مــدت طولانی در بیمارســتان‬
                                              ‫آبادان بســتری کنیــم‪ .‬چرا که دشــمن آنجا را‬

                                                          ‫چندین بار موشک باران کرده بود‬

                                              ‫پذیــرش اینکه به عنــوان امدادگر در آبــادان بمانم‪ ،‬برای بعث عــراق قرار گرفت‪ ،‬شــاهد معجزهای بــودم‪ .‬یکی از‬

                                              ‫خانوادهام کمی مشــکل بــود‪ ،‬اما از آنجایــی که خواهرم خواهران امدادگر در حال رکوع بود که ترکشهای انفجار‬

                                              ‫زینب به دست منافقین شهید شده بود و با حضور برادرانم از بالای ســرش عبور کرد و به داخل دیــوار فرو رفت‪ .‬اگر‬

                                              ‫در جبهــه و پافشــاری خودم‪ ،‬خانواده بــا این تصمیم من او ایســتاده بود‪ ،‬ترکشها به سرش برخورد میکردند و به‬

                                              ‫موافقــت کردنــد‪ .‬در نتیجه از ابتدای آغاز جنگ تا ســال شهادت میرسید‪ .‬بیمارستان شــرکت نفت آبادان به این‬

                                              ‫‪ 1364‬در مناطق عملیاتی و بیمارستانها حضور یافتم‪ .‬دلیــل که نزدیــک اروندرود بود بارها بمباران شــد و حتی‬

                                              ‫من با تعدادی از دوســتانم بــرای کمک به مجروحین وارد پای یکی از دوســتانم به نام سهیلا شریفزاده تیر خورد و‬

                                              ‫بیمارستان شــرکت نفت آبادان شدیم‪ .‬عراق از شلمچه به امدادگر دیگری نیز که او هم خانم بود از ناحیهی پا‪ ،‬کمر‬

                                              ‫ســمت آبادان در حال پیشــروی بود‪ .‬خانوادهام آبادان را و شکمش مورد اصابت ترکش قرار گرفت‪.‬‬

                                              ‫ترک کردنــد‪ ،‬اما من و خواهر بزرگم‪ ،‬مهــری‪ ،‬در خوابگاه حملات عراقیها در ســال ‪ 1364‬بســیار شدید شده بود‬

                                              ‫بیمارســتان شــرکت نفت ماندیم‪ .‬تعداد خواهرانی که در و ساعتها گلولههای کاتیوشــا یا همان خمسهخمسه به‬

                                              ‫آنجا به ســر میبردند حدود بیست نفر بود‪ .‬در هر قسمت سمت ما شلیک میکردند بنابراین ما آبادان را ترک کردیم‪،‬‬

                                              ‫که اعلام نیاز میشــد از طرف ســپاه و هــلال احمر برای اما بار دیگر از طرف هلال احمر برای عملیاتهای والفجر‬

                                              ‫به بیمارستان سینای اهواز رفتیم‪ .‬یکی از دوستانم‪ ،‬به نام‬  ‫کمک حضور مییافتیم‪.‬‬

                                              ‫یادم میآید در عملیات فتحالمبین به بیمارستان شهدای خانــم رامهرمزی‪ ،‬با اینکه متأهل بود و یک فرزند داشــت‬

‫شماره پیاپی ‪ /12‬سال ‪ /7‬شماره ‪ /1‬تابستان ‪1403‬‬  ‫شوش در شهرستان شوش اعزام شدیم‪ .‬از آنجایی که بخیه همراه ما بود و امدادگری میکرد‪.‬‬

                                              ‫زدن‪ ،‬رگ‪-‬گیری و کمکهای اولیه را از قبل میدانستیم‪ ،‬باپایانجنگادامهیتحصیلدادموموفقبهکسبمدرک‬

                                              ‫هر یک از ما در بخشهای مختلف این بیمارستان مشغول کارشناسی ارشد شــدم‪ .‬به دنبال آن به خاطر علاقهام به‬

                                              ‫انجام کارها شدیم‪ .‬گاهی مجروحین آنقدر زیاد میشدند شــغل معلمی روی آوردم و در دبیرســتان حضرت فاطمه‬

                                              ‫زهرا (س) منطقهی ‪ 14‬تهران مشغول تدریس شدم‪.‬‬               ‫که تا سه شب نمیخوابیدیم‪.‬‬

                                              ‫شرایط بســیار خطرناک بود و نمیتوانستیم مجروحین را معتقدم امروز برخلاف نمود بیرونیای که بعضی دختران‬

                                              ‫به مدت طولانی در بیمارســتان آبادان بستری کنیم چون دارند‪ ،‬فطرتشــان بسیار پاک اســت‪ .‬در میانشان دختران‬

                                              ‫دشمن آنجا را چندین بار موشکباران کرده بود‪ ،‬به همین مخلص و ایثارگر به چشــم میخورد‪ .‬هنگامی که از جبهه‬

                                              ‫خاطر بــرای جلوگیری از آســیبدیدگی مجروحان‪ ،‬تمام و شــرایط جنگ برایشــان صحبت میکنم‪ ،‬دچــار تغییر‬

                                              ‫پنجرههای بیمارســتان را با گونیهایی که داخلشان پر از روحی میشوند و حتی گاهی اشک در چشمانشان ظاهر‬

                                              ‫میشــود‪ .‬فقط باید در موقعیتش قرار بگیرند تا خودشان‬      ‫شن شده بود پوشاندهبودیم‪.‬‬
‫در یکی از روزها که بیمارســتان مورد اصابت موشک رژیم را نشان دهند‪55 .‬‬
   52   53   54   55   56   57   58   59   60   61   62