Page 62 - Untitled
P. 62

‫اینقــدر متعهد بــود که به عنوان ســرجمعدار‬                                         ‫انتخاب شدند‪ ،‬ازجمله من و آقای وزیر و چند نفر دیگر که رزمیتر‬                                           ‫نشریه فرهنگی ترویجی بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت‬
‫اموال‪ ،‬باید حافظ اموال باشــد که ماند و اســیر‬
‫عراقیها شــد و هفت هشت ســال بعد از پایان‬                                           ‫بودند‪ .‬با یک بلیزر به خرمشــهر برگشــتیم‪ .‬حالا میخواســتیم‬

                              ‫جنگ آزاد شد‬                                           ‫بکررویدهمبوسـدـومعترابقیمیاهراسـهـتماتقنرایمب ًااآبته بیشماشردستتانخنیلزدیی بیکشـشـتدره بیو پدنیدد‪.‬ا‬

                                                                                    ‫بالاخــره با هر زحمتی که بود رفتیم‪ .‬بــه دکتر منافی گفتم آقای‬

‫یکی از خاطراتی که دکتر وزیریان نقل میکرد این بود که میگفت‬                           ‫دکتر‪ ،‬رشتهی من بهداشــت و پیشگیریست‪ ،‬من جراح نیستم‬

‫یک نفر مسئول انبار یا به قول امروزیها سرجمعدار اموال بود‪.‬‬                           ‫و نمیدانم کدام تجهیزات بیمارســتان باارزشتر اســت تا آنها را‬

‫نیروهای پزشکی بیمارستان را‬    ‫قعبرل ًابمبنوتدق‪.‬لهکمرهدرهفبتوهدبیومدنو بدق‪.‬ییهعنهیم‬  ‫برداریم و ببریم‪ ،‬چون همه را که نمیتوانیم ببریم‪ .‬شــما خودتان‬
‫رفته بودند‪ .‬اما این سرجمعدار‬
                                                                                    ‫جراح هستید‪ ،‬شما جلوتر بروید ما هم میآییم کمکتان میکنیم‬

‫تنها کســی بود که باقی مانده بود‪ .‬هرچه اصرارش میکردیم که‬                            ‫و وسایل را میبریم‪.‬‬

‫بیــا برویم میگفت کجا بروم؟ اینهمه اموال تحویل من اســت‪.‬‬                            ‫دکتر وزیریان میگفت وقتی آمدیم دیدیم که یک کامیون جلو در‬

‫مگــر میتوانم این امــوال را اینجا رها کنم و بــروم؟ هرچه اصرار‬                     ‫بیمارستاناست‪،‬فکرکردیمکهنکندعراقیهاهستندکهآمدهاند‬

‫کردیــم قبول نکرد‪ .‬اینقدر متعهد بود که به عنوان ســرجمعدار‬                          ‫تــا تجهیــزات را ببرند‪ .‬جلوتر کــه رفتیم دیدیم دکتر شــهیدزاده‬

‫اموال‪ ،‬باید حافظ اموال باشــد که ماند و اســیر عراقیها شــد و‬                       ‫کجههباعدداهساــتشاهیندخوشزد‪.‬ســـاتناگناربومد‪.‬سـاـئصواللت ًاکامهیتلهبهیببههادنابشود‪.‬ت‬  ‫اســت ـ‬         ‫‪60‬‬
                                                                                                                                                                          ‫و درمان‬
‫هفت هشت سال بعد از پایان جنگ آزاد شد‪.‬‬
                                                                                    ‫گفتم شهیدزاده اینجا چه کار میکنی شما؟ گفت حیفم آمد این‬
‫خاطرات دکتــر وزیریان مال روزهای اول جنــگ بود‪ ،‬مال وقتی‬
                                                                                    ‫تجهیزات اینجا بمانند‪ .‬دیدم آخرین فرصت است‪ ،‬این ماشین را‬
‫که خرمشــهر سقوط کرد اما خط ســقوط نکرده بود و این طرف‬
                                                                                    ‫آوردم که تجهیزات را جمع کنم‪ .‬پرسید شما با چه کسانی آمدید؟‬
‫نیروهای خودی بودند و جنگ بود و مجروح هم بود و بیمارستان‬
                                                                                    ‫گفتم من و بالاتر از من‪ ،‬وزیر هم آمده که تجهیزات اینجا را جمع‬
‫طالقانــی آبادان به عنوان بیمارســتان خط‪ ،‬به قــول امروزیها‬
                                                                                    ‫کنیم‪ .‬باورش نمیشــد که در آن وضعیت آن آدمها آمده باشند‪.‬‬
‫بیمارســتان صحرایــی فعال بــود‪ .‬هر چــه مجروح بــود به این‬
                                                                                    ‫خود آقای دکتر منافــی و تیم همراهش کمک کردند و آن مقدار‬
‫بیمارســتان میآوردند و تیمهای داوطلب بــرای خدمت به آنها‬
                                                                                    ‫از تجهیزات را که میتوانســتیم از بیمارســتان بــار کردیم و با آن‬
                              ‫همیشه آماده بودند‪.‬‬
                                                                                    ‫کامیون به آبادان آوردیم و بعد به ماهشهر بردیم‪.‬‬
   57   58   59   60   61   62   63   64   65   66   67