Page 21 - Untitled
P. 21
بودمودونفرسرباز دیپلمهبهنامهای مصطفیفراتیوابراهیم اتاق عمل
رحمتــی در مواقع خونگیری به من کمــک میکردند .هنوز در اواخــر ســال 1360داوطلب انتقال به دزفول شــدم .من
از شــعبهی «بانک خون کشــور» در منطقه اثری نبود .وقتی مسئول اورژانس بیمارستان بودم و محیط برایم تازگی داشت.
اعلام نیاز به خــون میکردیم ،اهداکنندگان خون از پایگاه و وضعیت آرام بود ،اما حدود ســاعت دوی بامداد دوم تا ســوم
شهرهای دزفول و اندیمشک گروه گروه میآمدند ،طوریکه فروردین متوجه شــدم که آمبولانسها با چراغ گردان و بدون
گاهی ده نفر اهداکننده را همزمان بستری و کیسههای خون آژیر و باسرعت وارد میشوند .مجروحین را به داخل اورژانس
انتقال دادیم و شــروع به رســیدگی کردیم .از نوک پا تا بالای
ســینهی مجروحین پر از زخــم ترکش بود .کمکــم فاصلهی را وصل میکردم و آن دو نفر ســرباز کمکدهنده ،کیسهها را
آمدن آمبولانسها آنقدر کوتاه شده بود که جا برای بیماران آرام تــکان میدادند تا خون با محلول داخل کیســه مخلوط
و مجروحیــن نمانده بود .تعداد کارکنــان کم بود ،بنابراین به شــود و لخته نشــود .به بیمــار نیازمند به خون بعــد از انجام
مســئولین اطلاع داده شــد و باقی کارکنان بیمارســتان را از آزمایشهای مخصــوص «کراس مچ» خــون میدادیم .برابر
دفتر ثبت بیمارســتان ،تا پس از عملیات فتحالمبین بیش از
منزلشان فراخواندند.
با روشــن شــدن هوا 19500نفر جهت اهدای خون به ما مراجعه کردند.
شماره پیاپی /12سال /7شماره /1تابستان 1403 مــردم پایگاه هم برای اهدا کنندگان خون
جابهجایی مجروحان رئیس انجمن اســلامی (عقیدتیسیاســی فعلی) گروه خون
به کمــک مــا آمدند. Bمنفی داشــت و هر موقع کــه به ایشــان میگفتیم نیاز به
ســالن ناهارخــوری خــون منفی داریم ،بلافاصله حاضر میشــد .کارکنان پایگاه
را تخــت ســربازی چهارم شــکاری ،چندین نوبت در سال خون اهدا میکردند.
زدنــد و آمــاده کردند از خوندهنــدگان پذیرایــی خیلی ســاده اما بســیار مقوی
و مجروحیــن از میکردیــم .در ســال 1356بــرای تقویــت کارکنــان مقدار
بیمارستان به آنجا منتقل شــدند .من و تعدادی از همکارانم زیــادی انــواع ویتامینها و پروتئینها ،بهویژه شــربتی به نام
با باند فــرودگاه هماهنگ شــده بودیم؛ با آمــدن هواپیمای «هالیبرانــژ» که حــاوی مقادیر زیادی عصــارهی کبد ماهی
مخصوص ،مشخصات مجروحین را ثبت میکردیم و آنها را به و انــواع ویتامینهای گروه Bو Cاســت ،از خارج وارد شــد.
محل تخلیهی مجروحین در باند فرودگاه میبردیم و بعد سوار مصرف روزانهی آن یک قاشــق چایخوری بود و هیچکس به
هواپیما میکردیم و به شهرهای مختلف اعزام میکردیم. علت غلظت بالای آن ،تمایلی به مصرفش نداشت و گوشهی
در آنجا یک پزشک متخصص جراحی اعصاب داشتیم ،به نام انبار مانــده بود .یک بار به صورت اتفاقی یک قاشــق از این
آقــای دکتر ُمدرک که از اصفهان به طــور داوطلب آمده بود. شربت را در یک لیوان آب رقیق کردم و نوشیدم .متوجه شدم
دکتر مدرک اکثر مجروحین جراحی اعصاب را که به این مرکز که چقدر خوشمزه است .چند بشکه آب در حیاط بیمارستان
اعزام میشدند ،همان جا عمل میکرد و سپس برای ادامهی برای نوشــیدن آب سرد رهگذران گذاشــته بودیم .شبها در
درمان اعزام میکرد .در واقع اگر تشخیص میداد که ترکش این بشــکهها ،شــربتهای هالیبرانژ را با مقداری شکر و آب
در جمجمه باعث خونریزی اســت و مشکلساز خواهد شد، مخلــوط میکردیم و قالبهای یــخ را داخلش میانداختیم.
مجروح را همانجا عمــل میکرد .میگفت :امکان دارد این رزمنــدگان کــه همراه بیمــاران و زخمیهــا میآمدند ،از آن
مجروح تا اعزام بشــود ،از دســت برود ،بهتر است همینجا
مینوشیدند و آنقدر بهبه و چهچه میکردند انگار آب پرتقال عملش کنم .ما زمانهای حمله دوازده ساعته کار میکردیم.
تازه اســت .حتی قمقمههایشــان را هم پــر میکردند و برای گروه روز از 7صبح تا 7شب و گروه شب از 7شب تا 7صبح.
دوستانشــان میبردند .خیلی زود در منطقه پیچیده بود که زمانی که برای استراحت به منزل میرفتیم ،دوازده ساعت از
در بیمارســتان پایگاه چهارم به جای آب ،با آب پرتقال تازه از فرط خستگی بیهوش بودیم .اما آقای دکتر ُمدرک با توجه به
سن بالایش نسبت به ما توانایی بهتری داشت .مثل سربازان رزمندگان پذیرایی میشود.
قدیم که پاپیچ میبســتند ،دکتر مدرک هم تا بالای زانویش را
19 پاپیچ میبســت و تا خود صبح کار میکرد .هرگز از خستگی خاطراتی پراکنده از بیمارستان نهاجای دزفول
ســروان فضلالله احمدی آهوئی ،پزشــکیار و تکنسین حرف نمیزد و با روحیــهی خوب عملهای جراحی اعصاب