Page 25 - Untitled
P. 25
دســت آورده بودند ،همه و همه در فضا پیچید .دکتر زرازوند، خاطراتی از فتانه برزاور ،پرســتار بیمارســتان پایگاه
پزشــک نظامی پایگاه و دکتر خرســندی ،پزشک عمومی که
خیلی تروفــرز بود ،تکتــک مجروحان را چــک میکردند و چهارم شکاری
دستورات لازم را میدادند .دکتر خرسندی فریاد میزد« :رگ
بگیر ،زود بــاش! رگ بگیر ».آنقدر مجــروح آورده بودند که بــا خواهرم که او هم همــکار من بود ،به بیمارســتان پایگاه
کسی به کسی نبود .همه میخواستند هر جوری شده به هم
کمک کنند .اورژانس و اتاق عمل ،کشش اینهمه مجروح را منتقل شــدم .در هر ساعت شــب و روز از طرف هواپیماهای
نداشــت ،حتی بعضی از عملهای کوچک و سرپایی ،داخل
راهروهای بیمارســتان انجام میگرفت .چند مجروح بدحال دشــمن مــورد هجــوم قــرار میگرفتیــم .بیمارســتان پر از
زیر لب دعــا میخواندنــد .مجروحان زیادی پشــت در اتاق
عمل روی برانکارد به صف مجروحــان جنگی بود .خواهــرم را به اتاق عمــل و من را به
بودنــد .دکتــری فیلمهای
ظاهرشــدهی مجروحی را ریکاوری فرســتادند .تــا آن زمان چنــان صحنههایی ندیده
روی نگاتوسکوپ گذاشته
بــود و با دقت بــه آن خیره زیصاودربوتد،شمبانخهرصووزص ًیا بودم .وحشتناک و غمانگیز بود .کار ما به
شده بود .چند شکستگی و تعداد ما خیلی کم و فشــار کاری بسیار
در نقــاط فمور(ران) ،هیپ
(لکــن)و آرم (بــازو) در اتاق عمل که 24ساعته جراحان در آنجا مشغول عمل بودند.
عکس بدجوری دهنکجی
میکــرد .گفــت :همزمان بعد از هر حمله و یا هر موشکی که به
بایــد دو گــروه ،روی ایــن
شکســتگیها کار کننــد. شهرهای اطراف پایگاه زده میشد،
ایــن را گفــت و بــه طرف
دستشویی رفت تا آمادهی صفهای طولانی بــرای خون دادن
جراحی شود .کارکنان اتاق
عمل دســتبهکار شــدند. مــردم و کارکنــان پایــگاه تشــکیل
فوری ســتهای مربوط به
این عمل جراحی را روی ترالی چیدند .وســایل داخل پکها میشــد .یکی از روزهــا از فاصلهی
را که از اتوکلاو آورده بودند .پرستار اسکراب آمادهی کمک به
جراح شد .گروه بیهوشی شروع به کارکردند .دکتر خسروی، دور صدای آژیــر آمبولانس به گوش
پزشــک نظامی و متخصص بیهوشــی بود ،همیــن که اجازه
رســید ،همیــن کــه وارد شــد همه
داد ،عمل شروع شد.
سرک کشــیدند تا داخلش را ببینند.
رؤسای بیمارستان پایگاه چهارم شکاری
سرتیپ دوم دکتر حسینعلی جمعدار مجروح را به داخل بیمارستان پایگاه
پروفسور امامی
سرهنگ دکتر زمانی وحدتی آوردند .گویا در سنگر بود بر
اثــر انفجار مجروح شــده بود .وقتی
او را بــه اتــاق عمل بردنــد ،به خون
نیــاز پیدا کرد .همه هجوم آوردند که
خون بدهنــد .پیرمــرد رنجوری هم
بین آنها بود .مســئول آزمایشگاه به
او گفت شــرایط لازم را بــرای اهداء
خون نداری .امــا او اصرار میکرد و
میگفت :یک عمر در این سازمان زحمت کشیدهام ،من هم
یک نظامی بودهام! چرا نمیتوانم به دوستانم کمک کنم؟!
شماره پیاپی /12سال /7شماره /1تابستان 1403 سهیلا فرجامفر
سروصدای زیادی در راهروهای بیمارستان به گوش میرسید،
به طرف اورژانس رفتم .چهار پنج آمبولانس گلمالیشــده،
قطاری و زنجیروار مجروحان را به محوطهی جلو بیمارســتان
آورده بودنــد .درهــای عقــب را که باز کردند ،صــدای نالهی
مجروحانــی که تقاضــای کمک میکردند ،بــوی خون تازه،
صدای شــیون مادرانی کــه بچهی تکهتکهشدهشــان را روی
23