Page 77 - Untitled
P. 77
داده بود .یادم است در عملیات کربلای ،4در 10شبانهروز، معظم رهبری هم خیلی تأییدش کردند .از زمان وزارت دکتر
10ساعت هم نتوانسته بودم بخوابم .همان عملیات غواصان مرندی در شبکهی بهداشت و درمان تربیت بهورزها را شروع
که لو رفته بود .شاید ســختترین عملیات بود .پایم بهشدت کردیم و توانســتیم این سیســتم را در کل کشور پیاده کنیم.
ورم کرده بود .مدام ســرپا بودم 10 .روز طول کشید و در این میدانید که دکتر مرندی دو بار وزیر شد؛ یک بار وزیر بهداری
10روز ،نتوانســتم 10ساعت بخوابم زیرا دائم در حال انجام و یک بار هم وزیر بهداشــت ،درمان و آموزش پزشکی .همان
جراحی بودم. این همدلــی که در زمان جنــگ در ایران وجود
عملیات تمام شــده و آرامش ایجاد شــده بود .دکتر افشار که داشتوپزشکانیکهخودشانرامانندرزمندهها
آن موقع رزیدنت من بود ،گفت خیلی خستهام ،اگر مشکلی میدانستند ،در دنیا بینظیر بود .نه قبل از ما بود
نیست چرت یک ســاعتهای بزنم .ساعت 12بود ،خوابید .تا و نه بعد از ما دنیا چنین سیســتم امداد و نجاتی
روز بعــد ،یک بعد از ظهر .بیدار که شــد ،گفت :بالاخره یک
ســاعت توانســتم بخوابم .گفتــم :به جای یک ســاعت25 ، دید
اسـصـلا ًاعبیتداخرونابشیدد.ی .چنان خســته بود که در تمــام این مدت
آانزجخاوهدمگهذازشتخوگدگیذجاشیتهگبزویدنندت.راصلس ًا ترس وجود نداشت .هیچ
کس واهمه نداشت که خمپاره به اینجا میرسد یا نمیرسد.
یادم اســت از جبهه که برمیگشــتیم ،در بیمارســتان شهدا
بچهها تعریف میکردند که چه اتفاقهایی افتاده است و یکی
از همکاران پزشــکمان علاقهمند شد که با ما به جبهه بیاید،
اما من گفتم :دکتر ،آنجا جای شما نیست .چون روحیهاش را
میشناختم .گفتم :همین که پشت جبهه خدمت میکنید،
برای ما کافی اســت .بهتر است همین جا باشید .اصرار کرد
که میخواهم با شــما بیایم .بالاخــره در یکی از حملهها او را
به جبهه بردیم .آن زمان هنوز در سوله کار میکردیم .عدهای
ســیگار میکشیدند و گفته بودیم در ســوله سوراخی درست
کنند کــه دود از آنجا بیرون برود .آقــای دکتر که همراهمان
آمده بود ،مدام میگفت از اینجا خمپاره به داخل میآید .هر
چه میگفتم کسی نمیتواند اینطور دقیق نشانهگیری کند
شماره پیاپی /12سال /7شماره /1تابستان 1403 دیدم بیاید ،فایده نداشت .بالاخره اکهصل ًاخ نمپماریهت اوازناید آنرامســشوــراوخد
دکتر و به بچههای ســپاه گفتم :تا
اوایل جنگ ،پیاده کردن این سیســتم باعث شــد حتی یک سکته نکرده ،او را برگردانید ،تاب ماندن در اینجا را ندارد.
جالب اســت برای شما خاطرهای بگویم؛ در پاوه بودیم .آنجا ایپدمی هم در جبههها اتفاق نیفتد.
یــک بیمارســتان قدیمی بود که زمان شــاه ســاخته بودند. امگدریربیگتوییمو.رمسثیل ًادگسایعبهتمشجروشحیصبنحو،جبشوهرهاهای مشغلهی کاری و
بیمارســتانها را بهصــورت Hمیســاختند کــه حــرف اول باورتان نمیشود
معاونان بود که باید در آن حضور داشتم و ساعت هشت شب Hospitalباشــد و دشمن بداند بیمارســتان است و بمباران
تازه به بیمارستان مصطفی خمینی میرفتم تا مجروحانی که نکند.البتهاینمسائلبرایصداممهمنبودوهمهجارامیزد.
از جبهه آورده بودند ،درمان کنم .تا ســاعت دوازده شــب به در ســالن این بیمارستان نشســته بودیم که دیدم هواپیماها
مجروحانی که مشکلات عروقی داشتند ،رسیدگی میکردم ،صــد متری ما را بمباران کردند .ســاعت نزدیک دو بعدازظهر
چون کس دیگری نبود که این کار را انجام دهد .شــبی سه ،تازه حمله شــروع شده بود .بعد از یک ربع دیدم پنجاه متری
چهار ساعت بیشتر نمی-توانستم بخوابم .خدا به ما توانایی بیمارســتان را بمبــاران کردند .به بچهها گفتــم :دفعهی بعد 75