Page 76 - Untitled
P. 76

‫او را به مرکز مجهز بعدی برســانند‪ .‬ایــن موارد را ظرف مدت‬    ‫اینکه مجروح ایرانی بیاورند‪ ،‬مجروح عراقی میآوردند‪ .‬گفتیم‬                                       ‫نشریه فرهنگی ترویجی بهداری رزمی دفاع مقدس و مقاومت‬
‫خیلی کوتاهی در اورژانس بیمارستان آموزش میدادیم‪ .‬هر‬           ‫کســی که عربی بلد اســت با این بندههای خدا صحبت کند‬
‫حملهای که میشد‪ ،‬تعدادی امدادگر آموزشدیده داشتیم‪.‬‬             ‫ببینیم جریان چیست؟ ببینید خدا چطور پشت و پناه ما بود‪.‬‬
‫در واقــع رزمندگانی بودند کــه تجهیزات امــدادی را با خود‬    ‫یکی از عراقیها گفت حملهی شــما لو رفته بود‪ .‬به ما گفتند‬
                                                             ‫که ساعت ســه بعد از نیمهشــب ایرانیها به سنگرهای شما‬
                                            ‫میبردند‪.‬‬         ‫میرســند‪ .‬ما اطراف سنگر را پر از سیم خاردار و مین ضدنفر‬
‫امدادگــران‪ ،‬رزمندگانــی بودنــد که حداقل تا کلاس شــش‬       ‫کــرده بودیم که وقتی ایرانیها میرســند‪ ،‬داخل ســیمهای‬
‫ابتدایی درس خوانده بودند و حدود شــش ماه از ما آموزش‬         ‫خاردار بیفتند و همه لتوپار شوند و از بین بروند‪ .‬ساعت سه‬
‫میدیدند و برمیگشتند‪ .‬علاوه بر امدادگرها‪ ،‬به بهیارها هم‬       ‫که نیامدند‪ ،‬ســاعت چهار‪ ،‬پنج‪ ،‬شــش‪ ،‬هفت تا بالاخره هوا‬
‫آموزش میدادیم‪ .‬آن موقع دورهی پرستاری چهار سال بود و‬          ‫روشن شد‪ .‬فرمانده گفت ایرانیها وقتی هوا روشن میشود‪،‬‬
‫عدهای را به عنوان بهیار‪ ،‬ظرف یک سال تربیت میکردیم تا‬         ‫دیگــر حملــه نمیکنند‪ .‬شــما بخوابید‪ .‬ما هم لبــاس رزم را‬
‫بتوانند خدمت کنند‪ .‬نمیدانم هنوز هم این روال ادامه دارد‬       ‫درآوردیم‪ ،‬با زیرپوش خوابیدیم‪ .‬شب تا صبح نخوابیده بودیم‬
                                                             ‫و دیگر گیج خواب بودیم که دیدیم ایرانیها مانند اجل معلق‬
                                                             ‫ریختند سرمان‪ .‬در ســیمهای خاردار خودمان افتادیم‪ ،‬گیج‬                                          ‫‪74‬‬
                                                             ‫بودیم و لتوپار شــدیم‪ .‬فکر میکنم به ســردار فتحیان زنگ‬
                                                             ‫زدم و پرســیدم جریان چیست؟ گفت‪ :‬دکتر کلانتر‪ ،‬حقیقت‬
                                                             ‫این است که ما در محاســباتمان اشتباه کرده بودیم‪ ،‬بچهها‬
                                                             ‫باید ســاعت سه میرسیدند‪ ،‬اما نرسیدند‪ .‬حالا فرماندهی به‬
                                                             ‫بچههای سپاه میگوید برگردید‪ ،‬بچههای سپاه میگویند ما‬
                                                             ‫دیگر برنمیگردیم‪ .‬رازداری درســت نبود‪ ،‬حمله لو رفته بود و‬
                                                             ‫مدحساتسبباهتد اسـشـتبتاههبومدد‪.‬ادحوربرفایشنموا پیینروکزردی آنوارزدف‪.‬رومااقنع ًداهخیداوو‪.‬ن‪.‬د‪.‬‬

                                                                                    ‫در زمان جنگ پشت و پناه ما بود‪.‬‬

                                                                                 ‫تربیت و ساماندهی امدادگران‬

                                                             ‫حضــرت علی (ع) میفرمایند‪« :‬اوصیکــم بتقوی الله و نظم‬

                                                             ‫امرکم» ما دیدیم اگر این ســفارش را رعایت نکنیم‪ ،‬اگر نظم و‬

                                                             ‫سیســتم نداشته باشیم‪ ،‬هر کسی مطابق میل خودش کاری‬

                                                             ‫میکند‪ .‬اوایل جنــگ اینگونه بود‪ ،‬ولــی فهمیدیم نباید این‬

                                                             ‫روال ادامه داشته باشــد و باید نظم برقرار شود‪ .‬گفتند‪« :‬چه‬

                                                             ‫کار کنیم؟» گفتم‪« :‬عدهای را تحت عنوان امدادگر در همین‬

‫یا نه‪ .‬بهیاران آن زمان خیلی کارآمد بودند؛ مانند پرســتارانی‬  ‫بهدمنا‪،‬زمآنثله ًاا‬  ‫بیمارســتان شــهدا آموزش می‪-‬دهیم‪ ».‬ســه کار‬
‫که الان هســتند‪ .‬آنها برای اهداف خاصی که میخواســتیم‬                             ‫میخواستیم؛ یکی اینکه چهطور خونریزی خارج از‬
‫آموزش دیده بودند‪ .‬در خط مقدم امدادگرها را داشتیم‪ .‬سنگر‬
‫بزرگی به نام اورژانس خط مقدم داشتیم که در آنجا پرستاران‬      ‫از دست و پا را متوقف کنند‪ .‬آن موقع‪ ،‬همه میگفتند تورنیکه‬
‫و بهیاران حضور داشــتند و از آنجــا مجروحان با آمبولانس یا‬
                                                             ‫یا گارو ببندید اما این بدترین کار است‪ ،‬چون اگر سفت بسته‬
       ‫هلیکوپتر به بیمارستان خط مقدم منتقل میشدند‪.‬‬
                                                             ‫شود‪ ،‬عضو به دلیل نرسیدن خون میمیرد‪ .‬اگر هم شل بسته‬
                         ‫بیماریهای واگیر و جنگ‬
‫یکی از کارهایی که زمان دکتر مرندی شــروع و تکمیل شــد‪،‬‬       ‫شــود‪ ،‬نه تنها خونریزی شریانی متوقف نمیشود‪ ،‬خونریزی‬
‫راهاندازی شبکهی بهداشــتیدرمانی بود‪ .‬شبکهای که مقام‬
                                                             ‫وریدی هم به آن اضافه و خونریزی تشــدید میشــود‪ .‬چطور‬

                                                             ‫باید ایــن خونریزی را متوقف میکردند؟ این کار را یادشــان‬

                                                             ‫دادیم‪ .‬دوم‪ ،‬شکســتگی را چطور آتل ببندند و سوم‪ ،‬چه کار‬

                                                             ‫کنند که راههای هوایی بیمار بســته نشــود و هر چه سریعتر‬
   71   72   73   74   75   76   77   78   79   80   81