Page 73 - Untitled
P. 73

‫را میدانستم‪ .‬آنها هم میدانستند که تا کجا اجازه دارند پیش در زمــان دکتر مرندی‪ ،‬ما این طرح را دادیم که تصویب شــد‬

                                              ‫برونــد و چه کارهایی را من باید انجــام بدهم‪ .‬تیم اضطراری و هنــوز هم هســت‪ .‬البتــه الان فقط بــرای رزیدنتها طرح‬

                                              ‫خدمت یکماهه را اجرا میکنیــم و رزیدنتهای جراحی در‬             ‫بموادرنودز‪،‬هاحیضابوتردداایشیتج‪.‬نمعگمدولر ًاتم‪0‬ا‪1‬مروحزملدرههجابکهههبحســضیواررداشــشتدییدم‬
                                              ‫ســال آخر‪ ،‬خدمت یکماهه انجام میدهند و در این مدت به‬

                                              ‫و بعــد تیمهای دیگــری مانند تیم دکتر اباســهل یا تیم دکتر مناطق نیازمند میروند‪ ،‬خدمت میکنند و برمیگردند‪ .‬هم‬

                                              ‫فاضل به جای ما میآمدند‪ ،‬چون بعد از ‪ 10‬روز تیم فرســوده تجربهای برای فراگیری آنهاســت‪ ،‬هــم اینکه به دلیل تماس‬

                                              ‫میشــد‪ .‬البته تیمهای دیگر به روال معمول اعزام میشدند‪ ،‬مستقیم با استادان‪ ،‬میتوانند تمرین بیشتری داشته باشند‪.‬‬

                                              ‫ولی تیمهای اضطراری برای مواقع حمله و عملیات طراحی ایــن همدلــی کــه در زمان جنــگ در ایران وجود داشــت و‬

                                              ‫شــده بودند تا بتوانند بهترین خدمات را به مجروحان جنگی پزشــکانی که خودشــان را مانند رزمندهها میدانســتند‪ ،‬در‬

                                              ‫دنیا بینظیر بود‪ .‬مثال میزنم؛ من که مرتب میخواســتم به‬         ‫برسانند‪.‬‬

                                              ‫جبهه بروم و میرفتم اما وقتی عملیات تمام میشــد‪ ،‬کسی‬

                                              ‫نبود ما را برگردانــد‪ ،‬بنابراین یاد گرفتیم که خودکفا شــویم‪.‬‬  ‫نوآوریها‬

                                              ‫جراحــی عروق در پزشــکی ایــران در ابتدای انقــلاب معنا و یکی از موارد خودکفا شــدن در همین داستان رفتوآمدهای‬

                                              ‫مفهومی نداشــت‪ .‬تنها کسانی که به عنوان جراح عروق پس ما بود‪ .‬از آنها خواســتم تمام فرمهای اعزام به جبهه را امضا و‬

                                              ‫از انقلاب به کشــور بازگشــته بودند‪ ،‬مــن و دکتر ایرج فاضل مهرشــده به دست خودم بدهند و گفتم هر موقع تلفن زدید‪،‬‬

                                              ‫بودیم‪ .‬در آن زمان اگر شکســتگی با قطع شریان همراه بود‪ ،‬خودم اســامی را در فرمها مینویســم‪ .‬حتی وســیلهی نقلیه‬

                                              ‫پزشکان میدانستند که این شکستگی دیگر جوش نمیخورد هــم از خودمان بود‪ .‬حاج آقا ترخانی انســان متدین و خیلی‬

                                              ‫و پــا را قطــع میکردند‪ ،‬در حالــی که ما با جراحــی و ترمیم خوبی بودند‪ .‬داماد ایشــان یک ماشــین بلیزر داشــت که هر‬

                                              ‫عروق میتوانســتیم جلــو قطع عضو را بگیریــم‪ .‬در آن زمان وقت میخواســتیم به جبهه برویم‪ ،‬با آن میرفتیم‪ .‬خودشان‬

                                              ‫مجروحانی داشتیم که میگفتند چرا پای من قطع شده‪ ،‬اما هم وظیفهی رانندگی را بر عهده میگرفتند‪.‬‬

                                              ‫پای رزمنده دیگری که جراحاتش مانند من بود‪ ،‬قطع نشــده هیچوقــت فراموش نمیکنم‪ ،‬یــک بار زنگ زدنــد که خیلی‬

                                              ‫اســت؟ مشــکل بود به آنها بگوییم که این توانمندی را برای اورژانســی باید به جبهــه بروید برای اینکــه وضع اضطراری‬

                                              ‫همه نداریم‪ .‬در همان زمــان با توجه دکتر مرندی‪ ،‬وزیر وقت است‪ .‬گفتند سر ساعت ‪ 12‬شــب در ستاد اعزام نیرو باشید‬

                                              ‫بهداری و اصرار من بر اینکه میخواهم اطلاعات پزشــکیام که هماهنگ شــود و با هواپیما بروید‪ .‬ســاعت دوازده شــب‬

                                              ‫را به دیگران منتقل کنم‪ ،‬دبیرخانهی شورای آموزش پزشکی آنجا بودیم‪ .‬ســاعت یک شــد‪ ،‬خبری نشد‪ .‬ســاعت دو شد‪،‬‬

                                              ‫و تخصصــی اجــازه داد که بتوانیم دســتیاران فوقتخصصی گفتیم چرا خبری نشــد؟ گفتند هواپیمایی که قرار بوده شما‬

                                              ‫جراحی عروق تربیت کنیم‪ .‬شانزده جراح عروق تربیت شدند را ببرد‪ ،‬ایراد دارد و هنوز ایرادش رفع نشــده اســت‪ .‬ســاعت‬

                                              ‫که اکنون استادان این حوزه هستند و در دانشگاههای علوم سه شــد‪ ،‬چهار شد‪ ،‬پنج شد‪ ،‬بالاخره هوا روشن شد‪ .‬هوا که‬

                                              ‫پزشــکی ایران حضور دارند؛ مانند دکتر ظفرقندی که مدتی روشــن شد‪ ،‬گفتند هواپیما درست نشــد‪ ،‬با هلیکوپتر بروید‪.‬‬

‫شماره پیاپی ‪ /12‬سال ‪ /7‬شماره ‪ /1‬تابستان ‪1403‬‬  ‫هلیکوپتر متعلق به هلال احمر بود و دکتر وحید دســتجردی‬         ‫ریاست سازمان نظام پزشکی را بر عهده داشتند‪.‬‬

                                              ‫که در هلال احمر بود‪ ،‬آن را برای انتقال نیرو در اختیار ستاد‬

                                              ‫گذاشــته بود‪ .‬این هلیکوپتر قدیمی بود و وقتی میخواست‬           ‫خدمتیکماههی پزشکان‬

                                              ‫شــرایط ما با توجه بــه نیازهای جبهههــا و مجروحان تعریف از روی کوههای بختیاری رد شــود و به آن طرف جبهه برود‪،‬‬

                                              ‫میشــد و بهســرعت در مورد مســائل مختلف به جمعبندی نمیتوانســت یکدفعــه اوج بگیــرد‪ .‬هی چپ رفت‪ ،‬راســت‬

                                              ‫رفــت‪ ،‬چپ رفت‪ ،‬راســت رفت تا بالاخره بــه آن طرف کوهها‬        ‫مهــیررکسایردییمم‪ .‬ویقکرتدینــدام‪.‬شتدیرمموق بطایعدیبراحــی نسجاکرتدیجماکنــرهزمنصردف ًهاهباا‬
                                              ‫رســید‪ .‬وقتی به آن طرف کوهها رســید‪ ،‬ســرهنگ سخایی‬

                                              ‫نیروهــای داوطلب نمی‪-‬توانیم کادر درمان جنگ را مدیریت گفت‪ :‬کجــا میخواهید بروید؟ گفتیم‪ :‬شــما ما را آوردهاید‪.‬‬

                                              ‫کنیم‪ .‬بــرای اینکــه بتوانیم ایــن کار را خوب انجــام دهیم‪ ،‬چه میدانیم کجا میخواهیم برویم؟ گفت‪ :‬به من گفته‪-‬اند‬

                                              ‫مصوبــهی خدمــت یکماههی پزشــکان را ارائــه دادیم تا بر اینها را به جبهه ببر‪ .‬جبهه هم که ســمت غرب است‪ ،‬شما را‬

                                              ‫اســاس آن هر پزشک موظف شود یک ماه در سال در خدمت به اینجا آوردم‪ .‬گفتم‪ :‬سرهنگ‪ ،‬شعلههای نفتی که آنجاست‬

‫وزارتخانه باشد و هر جا وزارتخانه لازم دانست‪ ،‬خدمت کند‪ .‬می‪-‬بینیــد؟ گفت‪ :‬بلــه‪ .‬گفتم‪ :‬هر کجــا میروید‪ ،‬آن طرف ‪71‬‬
   68   69   70   71   72   73   74   75   76   77   78