Page 75 - Untitled
P. 75
پهن کرده بودند .مجروحان را تخلیه کرده بود و میخواســت شوند ،همه از بیمارستان بیرون میرفتند که برخورد موشک
ماشــین را پارک کند کــه این بمب افتاد .شیشــهی اتومبیل
به گردن او خورد و شــاهرگش را قطع کــرد .بچهها بلافاصله با هواپیمای عراقی را ببینند و قطعات آن را یادگاری بردارند.
فشاری روی گردنش آوردند و او را مستقیم به اتاق عمل بردند
و من عملش کردم .خدا را شــکر نجات پیــدا کرد و صبح روز هرچــه بــه آنها میگفتیــم ایــن کار خطرناک اســت ،گوش
بعد ایستاده نمازش را خواند .خدا پشت و پناه رزمندگان بود
و هیــچ طور دیگری نمیتوان ایــن اتفاقها را توجیه کرد .آن بوایقمعاًارسجــدتاینا اسفتات.د نمیدادند .تا اینکه بمب روی آزمایشــگاه
بمب باید به آنجا میخورد ،آنها باید متنبه میشدند که بیرون و بچهها متوجه شــدند مثل اینکه موضوع
نروند ،بعد باید بمب جلوی بیمارســتان میخورد و فقط یک
دفعهی بعــد ،دیگر هیچکس از در بیمارســتان بیرون نرفت.
نفر مجروح میشد.
خدا شاهد است که بمب درست جلوی در بیمارستان خورد،
جایی که آنها جمع میشــدند .اگر آنجا بودند حداقل پنجاه
کشــته میدادیم .فقط یک رانندهی آمبولانس مجروح شد.
البتــه آمبولانسهــای ما اتوبوســی بود که کف آن را تشــک
تجهیزات پزشکی و انتقال خون در جنگ وچبوعندبازهتچرنیدنعجملرایاحتهاکراامدلا ًا بشتهیدمرکماهبنههماریورخزاماصن
تمقرنیقب ًابـتـملا امزوحسامیللهیسکــه دترهباییماارتاستقاعنمشلهراداکنداتــشرتمل،مدریکجربدهم.ه جراحتهای ناشی از گلوله آشنا شده بودند و با
هم بود .تنها چیزی که به جبهه نبرده بودیم ،دستگاه گردش تســلط کار میکردند .از تیمهای پزشکی هم به
خون خارج از بدن یا پمــپ قلب بود که برای عملهای قلب
باز لازم بود .سردار فتحیان با ما همکاری فوقالعاده نزدیکی خوبی حمایت میشد
داشــتند و همیشه پای کار بودند .از مصاحبت با ایشان لذت
شماره پیاپی /12سال /7شماره /1تابستان 1403 میبردم .علاقهای که به بهتر کردن شــرایط داشــتند ،کمتر
در فرد دیگری در ســپاه دیدم .ارتباط ما با ایشان فوقالعاده
تنگاتنــگ بود .همیشــه میگویم نصف موفقیــت ما بهدلیل
آنهمچــهکمارییخواسـهـیپامهوبـنـیوادز.دباهریخم،صبوهسصــایرعشــتا فنراکههمتوشجــهوددا .اشــصل ًتا
چیــزی نبود که بخواهیم و فراهــم نکنند .هر کمبودی اعلام
میکردیــم ،بلافاصلــه تأمین میکردند و به نحو احســن هم
تأمین میشد.
هیچ کمبودی در جبههها احساس نمیکردیم ،حتی کمبود
خون که برای مجروحان جنگی نیاز داشــتیم .یک بار نشــد
که برای مجروحی خون بخواهیم و بگویند نیســت .مســئول
اصلی این کار سازمان انتقال خون بود و با همکاری بچههای
بهداری رزمی به ما خون میرســاندند .آنها به دلایل امنیتی
نمیتوانستند بیایند چون سریع ردیابی و شناسایی میشدند
و ممکن بود محل عملیات و حتی محل انبار دارو و تجهیزات
لو برود .ســازمان انتقال خون امکانات و خون را تهیه میکرد
و تحویل ســپاه میداد ،آنها هم در بیمارستان صحرایی به ما
تحویل میدادند.
جالب است که بگویم در یک عملیات به ما گفتند سر ساعت
ســهی بعد از نیمهشــب باید در منطقه باشــید که مجروحان
جسـنـگهیشردا،مچیهآاوررنشدـ.ـبده،آپننججا،رفشتیمش،،دهیفدیتم،ههیشچــختبرو نیهن،یتقسریتب ً.ا
ســاعت ده بود که شروع به آوردن مجروح کردند ،اما به جای 73